تجربه زلمای خلیل زاد در سازماندهی اوپوزیسیون
بیشتر ما آرزویی داریم که اگر مثلا فلان مقدار جمعیت تو همه شهرا چند روز پیوسته بریزن بیرون برای تظاهرات و اعتصاب، کم کم طرفدارای رژیم ببینن رژیم رفتنیه و از پلیسش بگیر تا فرماندار و وزیرش استعفا بدن و بیان طرف مردم و بعدش… بعدش چی؟ حتی آرزومون هم کامل نیست، آغاز داره ولی میانه و پایان نداره، توضیح نمیده چطوری قراره حکومتی از هم بپاشه که چهل سال انواع اعتراضات رو سرکوب کرده و برای سال 1399 رقم کل بودجه سالانه ش 1988 هزار میلیارد تومنه! که این یعنی حداقل برای 1988 هزار میلیارد میتونن تصمیم بگیرن و برای حفظ خودشون خرجش کنن و طرفداراش هم بدون ترس از دستگیر و شکنجه و کشته شدن با همدیگه کار تشکیلاتی و سازمانی میکنن و از بچگی تو اون دفاتر بسیج و مسجدها عین طالبان مغزشونو شستشو میدن تا آماده بشن برای اطاعت و سرکوب و انفجار، حمایت های خارجی و پاس گل های مثلا دشمنانشون به کنار
هر بار که اتفاقی میوفته و مردم بیرون میریزن و کشته میشن و دو تا مقام خارجی هم اعلام حمایت میکنن و میگن ایت الله خیلی بده و اگر فلان کار رو بکنه براش گرون تموم میشه و بعد از 10 روز قطعی اینترنت و کلی کشته باز همه چیز از اول شروع میشه، با این تفاوت که ما دوستان و همفکران بیشتری رو از دست دادیم و اونا تو سرکوب ایتم های جدیدی رو امتحان کردن و بهتر شدن، چیزی که حکومت رو نکشه قوی ترش میکنه
با این حساب میشه گفت خب هر دیکتاتوری منابع بیشتری نسبت به مردم و مخالفاش دستشه و اصلا برای همین حاکمه، پس نباید هیچ وقت حکومت هیچ دیکتاتوری سقوط کنه؟ همه میدونیم که بدترین دیکتاتوری ها هم سقوط میکنن، مشکلمون با دیکتاتور خونگی اینه که نمیدونیم چطوری و کی قراره این اتفاق بیوفته. برای همین میخوام داستانی تعریف کنم از سرنگونی طالبان و کاری با اینکه امریکایی ها کی به فلان مقر طالبان حمله کردن ندارم، میخوایم با هم ببینیم چطوری حکومت جایگزین یه دیکتاتوری اسلامی توی همسایگی ما، با همکاری اوپوزیسیون تشکیل شد و خوشبختانه به خاطرات مردی دسترسی داریم که در مرکز این همکاری بود و تشکیل دهنده جریان بود، زلمای خلیل زاد، کتاب The Envoy
نکته اساسی این داستان در دسترس بودن قهرمان هاشه، برای اینکه لیدر اوپوزیسیون باشید نیازی نیست تحصیلات فوق العاده و رزومه آنچنانی داشته باشید، اصلا اول کار کسی لیدرها رو انتخاب نمیکنه که بخوان خودشونو برای کوالیفای شدن براساس یه چک لیست مشخص تیکه پاره کنن، لیدرها در شروع کارشون به صورت کاملا طبیعی خودشونو تحمیل میکنن به گروه همفکر هاشون و اگر کارشون به اندازه کافی خوب باشه به مرحله ای میرسن که تعداد آدم های بیشتری رو لازم داشته باشن و همین نیاز خودش باعث میشه اون لیدر به مرور خودشو به شکل طرفداراش در بیاره، عین همین داستان برای کسی که کمک میکنه همه ی این لیدرها با سلایق و اخلاق متفاوت بشینن کنار هم و با همدیگه کار کنن هم وجود داره، برای همین یه کم از زندگی زلمای خلیل زاد میگم تا باور کنید که ز مشک و ز عنبر سرشته نبوده از اول
زلمای نه پسر فلان سلسله پادشاهی بود، نه حتی پسر کدخدا، پدرش یه کارمند معمولی بود و وی در خانواده ای سکولار در پایتخت هم به دنیا نیومد، در واقع توی چنان خانواده خرافاتی و مذهبی توی مزارشریف بزرگ شد که وقتی بچه بود به گوشش یه گوشواره طلا آویزون کردن که بشه غلام علی و امام علی ازش حفاظت کنه! اینا رو گفتم که تاکید کنم از اگر اون بچه رو تو اون جغرافیا و جو فرهنگی می دیدید آخرین آینده ای که براش پیش بینی میکردین این بود که بشه سفیر امریکا و نماینده ویژه رییس جمهور! ارزش این موضوع بیشتر برای خودتونه، فکر کنید بهش
یکی از تاثیرگذارترین اتفاق های دوران کودکیش مرگ خواهرش به خاطر دسترسی نداشتن به دکتر و بیمارستان بود، وقتی که خواهرش چند روز مداوم از درد به خودش می پیچید و گریه میکرد و وقتی زلمای دیگه صدای گریه هاشو نشنید فهمید که خواهرش رو از دست داده برای همیشه
می خواستم با یه بخش کوچیکی از سختی های زندگیش آشنا بشید چون برام مهمه که موفقیت هایی که بعدا بدست میاره رو نتیجه شرایط اولیه مساعد و لقمه های آماده سر راه نبینید، ولی حالا وقتشه که یه کم ازافغانستان بگیم و قطعا چیزی که مینویسم کاملترین مطلبی که میتونید در مورد تاریخ معاصر افغانستان بخونید نیست
الان افغانستان تقریبا هم معنی جنگ و کشتاره ولی اتفاقا زمانی که دنیا درگیر جنگ های جهانی و انقلاب ها بود افغانستان یکی از طولانی ترین دوره های صلح رو تجربه می کرد، حکومت چهل ساله ظاهرشاه به عنوان یه پادشاه محافظه کار و دل رحم و آهسته، چون همچین چیزی نداشتیم تو ایران نمی دونم چطوری بگم که ظاهرشاه برخلاف عبدالرحمان خان و امان الله خان که نسخه کمتر موفق رضاشاه بودن تقریبا هیچ برنامه ای برای تغییر اساسی توی چهل سال نداشت و وقتی پسر عموش، داود خان، با کودتا حکومت رو از دستش گرفت کسی مقاومت زیادی نکرد، بیشتر عکس های سیاه و سفیدی که از فعالیت زن ها و پیشرفت افغانستان قدیم دیدید هم بر میگرده به همین دوران کوتاه حکومت داود خان نه اون صلح چهل و چند ساله که دست خان ها و آخوندها رو باز گذاشته بود تو بیشتر کشور و روی تسریع روند مدرنیزاسیون زمان داود خان باید تاکید کنم؛ جالبه یکی از کارهایی که داود خان مثل رضاشاه انجام داد و خیلی ها هنوز عمق اثرشو نمیدونن حذف نقش آخوندها در محکمه ها و تقویت سیستم قضایی بود.
با تسریع پروژه مدرنیزاسیون علاوه بر پیشرفت کم کم چیزهایی که وجود داشتن ولی دیده نمی شدن هم به چشم اومدن، مثل قوم گرایی و اختلافات مذهبی و به نظرم چیزی که از همه مهمتره و مذاهب هرچقدر اختلاف داشته باشن توی این یه مورد علیه ش متحد میشن حضور زنان خارج از اون نقش سنتی بود.
تا اینکه نیروهای وابسته به شوروی درست یک سال قبل از انقلاب با کودتا حکومت داودخان رو سرنگون کردن و بعد یه مدت که کنترل حکومت از دستشون خارج شد شوروی خودش مجبور شد به افغانستان حمله کنه و دوران جهادی ها شروع شد و بعد از خروج شوروی هم جنگ داخلی ادامه پیدا کرد تا اینکه طالبان تونست بیشتر گروه های رادیکال رو جذب خودش کنه و امارت اسلامی خودشو تشکیل بده و چند تا گروه مسلح باقی مونده هم به کوه ها و مناطق دور از دسترس طالبان پناه بردن
خب برگردیم به ادامه داستان زلمای خلیل زاد بعد از اینکه غلام علی شد، تا کلاس هشتم توی مزارشریف بود و اگر یادتون باشه گفتم پدرش کارمند دولت بود و یه روز منتقلش کردن به کابل و از اینجاست که داستان شتاب میگیره، زلمای توی مدرسه قاضی ثبت نام کرد که از قضا این مدرسه هم مثل مدارس جمهوری اسلامی فقط پسرا توش بودن و با شاگرد اول شدن تو همون مدرسه تونست توی آزمونی که برای برنامه تبادل دانش آموز بین افغانستان و آمریکا برگزار میشد شرکت کنه و جالبه که اون سال اجازه داده بودن دختر ها هم شرکت کنن ولی وقتی آزمون برگزار شد به دستور یکی از وزرای ظاهرشاه دخترها رو دوباره محروم کردن و از سر جلسه امتحان انداختنشون بیرون، فکر کنم منظورم در مورد محافظه کار و آهسته رو بهتر متوجه شدید
همونطور که میتونید حدس بزنید زلمای قبول شد توی آزمون و برای یکسال زندگی و تحصیل با پرواز کابل-تهران-بروکسل- نیویورک فرستادنش به آمریکا، توی هم دوره ای های خلیل زاد بچه هایی بودن که بعدا تبدیل شدن به بازیگران اصلی سیاست افغانستان از جمله اشرف غنی رییس جمهور فعلی افغانستان، آشنا نیست این صحنه براتون؟
بعد از یکسال زندگی توی آمریکا که عمیقا روی شخصیت زلمای تاثیر گذاشت، برگشت به کابل و با تموم شدن مدرسه توی دانشکده پزشکی دانشگاه کابل مشغول تحصیل شد و در حالی که متوجه می شد علاقه ای به این رشته نداره یه روز توی دانشگاه که راه میرفت برگه ای دید که توش تبلیغ بورسیه دانشگاه امریکایی بیروت بود، پیگیرش شد و برای ترم تابستونی تونست پذیرش بگیره و رفت لبنان و توی اون محیط با اون تنوع و غنای فرهنگی مشغول تحصیل شد، رشته علوم سیاسی، علاوه بر آشنایی با خیلی از عقاید سیاسی که آزادانه تبلیغ میشدن تو لبنان همونجا با همسر آینده ش آشنا شد و ازدواج کردن و بعد از اینکه تحصیلاتش تموم شد وزارت آوزش دولت داود خان که تازه کودتا کرده بود به شرط اینکه خلیل زاد بعد از تحصیلاتش برگرده به افغانستان هزینه دوره دکتری رو قبول کرد و دولت وقت این سرمایه گذاری رو زمانی انجام میداد که حتی تو همون لبنان دانشجوها نمیدونستن افغانستان کجا هست! میخواست معرفی کنه باید آدرس میداد بعد ایران نرسیده به چین
وارد دانشگاه شیکاگو شد و اینجا جایی بود که بهش ارتباطاتی که نیاز داشت برای ورود به سیستم و پیشرفت رو بهش داد، از طریق اساتیدی که از کار خوب و دقیقش استفاده می کردن و به دوستاشون که توی احزاب مختلف بودن معرفی میکردن به خصوص که دوران تحصیل و کارش مصادف شده بود با کودتای کمونیست ها در افغانستان و بعدش هم حمله شوروی و انقلاب ایران، کلی تقاضا برای اطلاعات و درکی که خلیل زاد از وضعیت خاورمیانه داشت به وجود اومده بود، شاید براتون جالب باشه که بدونید خلیل زاد توی پاریس با خمینی هم ملاقاتی داشته
همکاری خلیل زاد با دولت امریکا زمانی رسمی تر شد که یه سری پیشنهادات برای کمک به دیکتاتور وقت پاکستان در قبال همکاری با گروه های جهادی که با شوروی می جنگیدن رو توی کمیته روابط خارجه مجلس نمایندگان مطرح کرد، بعدش سفیر پاکستان باهاش ارتباط برقرار کرد و دعوتش کرد برای سفر به پاکستان، که طی اون سفر و بازدید از کمپ پناهنده های افغان متوجه تلاش سازمان اطلاعات پاکستان برای کنترل و هدایت نیروهای مجاهد شد
بعد از این ماجرا به عنوان مدرس توی دانشگاه کلمبیا مشغول به کار شد و با ادامه کار توی زمینه تحقیقات استراتژیک خودش رو بیشتر در دسترس تصمیم گیران دولتی قرار میداد، در حدی که برای واسط شدن بین مقامات رسمی و مجاهدین ازش کمک می گرفتن و حتی مامور شد به گلبدین حکمتیار پیشنهاد بده برای ملاقات با ریگان بیاد امریکا که حکمتیار زیر بار نرفت و گفت امریکا چیزی جز “خانه عفاف” نداره! در نتیجه ملاقات با شخصی به اسم خالص که نماینده مجاهدین بود رو ترتیب داد ولی لحظه آخر فرمانده های خالص بهش گفتن که باید وقتی میره پیش ریگان بهش اسلام رو معرفی کنه و دعوتش کنه تا اسلام بیاره و اینجوری آمریکا هم مسلمون میشه یهویی و … :)))))))))))))
احتمالا اون موقع داشته حدس میزده که ملاقات لغو میشه، یا بدتر، ملاقات برگزار میشه و ریگان مثل خسروپرویز نامه فرستاده محمد رو پاره میکنه :))))
کار کردن با تروریستا واقعا سخته ولی تروریستای مسلمون یه چیز دیگن :))))
جلسه برگزار شد! خلیل زاد بین ریگان و خالص نشست به عنوان مترجم، خالص شروع کرد به حرف زدن و خلیل زاد ترجمه کرد که اسلام دین حق و صلح هست جناب رییس جمهور! آقای خالص میخوان شما رو دعوت کنن که اسلام بیارید!
عرق سرد روی پیشونی خالص و خلیل زاد نشسته بود و منتظر یه حرکت خسرو پرویزی بودن که ریگان جواب داد “ لطفا به آقای خالص بگید که ما دین خودمونو داریم، بعلاوه جنگ امروز جنگ بین مومنین به خدا و کفاره، به عنوان افرادی معتقد ما در طرف شما و در جنگ شما با شوروی در کنار شما هستیم”
بعد از این ماجرا بود که به خلیل زاد پیشنهاد همکاری در وزارت خارجه آمریکا داده شد و در کارگروه ویژه ای که برای مدیریت روابط آمریکا و شوروی به دستور شخص ریگان تشکیل شده بود مشغول به کار شد، اونجا بود که با افراد مهمتری مثل رامسفلد آشنا شد و ارتباطاتش گسترده تر شد و به همین واسطه بازیگران سیاسی و نظامی افغانستان هم بیشتر به حرفش گوش میدادن
چیزی که تا اینجا دیدید رو مرور کنیم، یه بچه از یه کشور جهان سومی و خانواده مذهبی اما با دولت نسبتا ترقی خواه این فرصت رو پیدا میکنه که بره به آمریکا و بعد از برگشتن دوباره توی دانشگاه آمریکایی بیروت مشغول تحصیل میشه و بعد از ازدواج برای دکترا میره به دانشگاه شیکاگو و تجارب منحصر به فردی که به واسطه زندگی تو افغانستان و لبنان داشته با تلاش و سخت کوشی خودش و ارتباطاتی که اساتیدش داشتن اونو تو مسیری قرار میده که بتونه برای تصمیم گیران سطح بالای قدرتمندترین کشور دنیا کار کنه و با همین سرمایه همزمان ارتباطش با گروه های مختلف تاثیرگذار افغانستان رو گسترش بده
بعد از اینکه کمک تسلیحاتی آمریکا به مجاهدین حسابی شوروی رو به دردسر انداخت و هزینه ادامه جنگ بالا رفت، گورباچف اعلام کرد که طی برنامه زمانبندی شده از افغانستان خارج میشن و رفقاشون توی کابل باید خودشون تنهایی از انقلاب سرخی حفاظت کنن که مملکت رو درگیر یک دهه جنگ کرد، ولی این لایه سطحی و نمایشی بود، اصل ماجرا این بود که طی مذاکرات طولانی بین آمریکا و شوروی و بدون مشارکت طرف های افغان، دو کشور به توافق رسیده بودن که در ازای قطع حمایت تسلیحاتی آمریکا از مجاهدین، شوروی طی جدول زمانی از افغانستان خارج بشه ولی همچنان کانال ارتباطی با نیروهای طرفدارش در کابل حفظ بشه و فعالیت های اطلاعاتی امنیتی KGB ادامه پیدا کنه
خلیل زاد مخالف این طرح بود چون عملا فقط مخارج شوروی کمتر میشد و همچنان حضور داشت توی افغانستان و این قطع شدن حمایت تسلیحاتی امریکا به صورت ناگهانی در مقابل فرایند خروج نیروهای شوروی پتانسیل زیر پا گذاشتن توافق از طرف شوروی رو بالا می برد هم مجاهدین رو ضد امریکا تحریک می کرد
با اینکه نظر خلیل زاد توی اون جمع موافقی نداشت و اکثریت طرفدار توافق بودن، ریگان مخالفت کرد و دستور داد مذاکره کننده ها برگردن، حالا تو شرایطی که شوروی اعلام کرده بود از افغانستان خارج میشه دیگه خبری از توافق نبود و این مقامات شوروی رو شدیدا تحت فشار میذاشت که برای رسیدن به قراردادی که بعدا به توافق ژنو معروف شد شرایط آمریکا رو قبول کنن
اما مجاهدین که این ظرافت های دیپلماسی رو نمی فهمیدن شدیدا عصبانی بودن و این دوباره فرصتی بود که خلیل زاد کمکی کنه برای حفظ کانال، برای همین به پاکستان رفت و در حالی که قرار بود همراه رئیس جمهور پاکستان و یکی از دیپلمات های امریکایی بره به پنجاب برنامه ش عوض شد و رفت پیشاور تا با حامد کرزای و بقیه رهبرای مجاهدین مذاکره کنه، حدس بزنید چی شد! هواپیمای رئیس جمهور پاکستان سقوط کرد!
حالا که شوروی داشت از افغانستان خارج می شد خلیل زاد به فکر تشکیل حکومت آینده بود و نمیخواست بخشی از مجاهدین که شدیدا ضد آمریکایی شده بودن حاکم بشه، بزرگترین و قدرتمندترین بلوک قدرت مجاهدین مقیم پاکستان بودن که خودشون چند دسته میشدن، بخشی شون دنبال ساختن جمهوری اسلامی خودشون بودن، مثل ربانی و کرزای، بخش دیگه دنبال ساخت امارت اسلامی بودن و بخشی از ملی گراهایی که قبل از جنگ حاکم بودن میخواستن که ظاهرشاه برگرده و دوباره نظام سلطنتی حاکم بشه و اینا همه در حالی بود که حکومت کمونیستی کابل توی سازمان ملل و کشورهای دیگه نماینده رسمی افغانستان بود
خلیل زاد به مسئولان وزارت خارجه امریکا پیشنهاد داد که به گروه های افغان فشار بیارن که لویه جرگه برگزار بشه، چیزی مثل مجلس موسسان که از همه استان ها و همه قبایل جمع بشن و برای تشکیل حکومت آینده تصمیم بگیرن، حتی از ظاهرشاه خواست تا به نحوی میزبانی کنه همچین جلسه ای رو، به هر حال بعد از یه جنگ طولانی کسی یادش نمی مونه چرا از شاه قبلی خوششون نمیومد، حتی برای اینکه زودتر تکلیف مشخص بشه با یکی از دیپلمات های امریکایی رفت رُم تا ظاهرشاه رو قانع کنه که ریاست این اجلاس رو قبول کنه و از بقیه بخواد مشارکت کنن، ولی ظاهرشاه نمیخواست هیچ مسئولیتی توی فرایند انتقالی داشته باشه و خلیل زاد وقتی دید نمیتونه روی ظاهرشاه حساب باز کنه رفت پاکستان تا با لیدرهای مجاهدین مذاکره کنه و در همین حین بود که بهش خبر دادن وقتی داشت وقتشو با ظاهرشاه تلف میکرد سازمان اطلاعات پاکستان با متحدانش توی مجاهدین تشکیل حکومت انتقالی رو شروع کرده بود
بعد از این ماجرا و تموم شدن دوره دولت ریگان، فروپاشی شوروی و چند ماه بعدش فروپاشی حکومت کمونیستی کابل دولت بوش و کلینتون علاقه ای به دخالت درافغانستان نداشتن و خلیل زاد از فرایندها کنار گذاشته شد وارد موسسه RAND شد که یکی از بزرگترین و تاثیرگذارترین مراکز تحقیقاتی دنیاست، همین زمان بود که جنگ داخلی مجاهدین شروع شد و طالبان با کمک سازمان اطلاعات پاکستان تونست امارت اسلامی خودشو تشکیل بده و جالبه که ابتدای کار خیلی ها امیدوار بودن به طالبان، حتی خود خلیل زاد، به هر حال خستگی ناشی از جنگ و شکست خوردن آلترناتیوها باعث میشه مردم سطح استاندارد خودشونو پایین بیارن ولی این واقعیت رو عوض نمیکنه و با دل بستن به چیزی مثل طالبان آینده روشنتر نمیشه، ما نمیخوایم باور کنیم اون میتونه بدتر باشه، خودش که اینو میدونه، اصلا برنامه ش همینه
البته طالبان هم نقشش رو خوب بازی کرده بود، وسط جنگ داخلی هر وعده ای که لازم بود میداد تا هر طبقه ای رو همراه خودش کنه، از یه طرف به جمهوری خواه ها می گفت لویه جرگه راه میندازه و دنبال سلطه نیست، از یه طرف به سلطنت طلبا می گفت که ظاهرشاه رو میارن به عنوان رییس لویه جرگه، اونا هم در حدی جو گیر شده بودن که رفته بودن رخت ولباس جدید شاهانه برای ظاهرشاه خریده بودن! هرکی که باشی به هر حال دوست داری یه دروغی رو باور کنی، وقتی مستاصل باشی زودتر هم باور میکنیش
چیدمان قدرت با تسخیر هرات و کابل عوض شد، حالا طالبان حاکم بود و نیروهای اتحاد شمال که شامل نیروهای ربانی و دوستم و تاجیک ها و هزاره هایی که از طرف ایران پشتیبانی میشدن به طرف کوه های شمال افغانستان حرکت کردن، طرفدارای شاه هم که هیچ نیروی نظامی توی افغانستان نداشتن در تبعید، گروه رُم رو تشکیل دادن تا حداقل اسمشون مطرح بمونه
تو این مقطع حامد کرزای مستقیما برای طالبان کار میکرد، حتی بهش پیشنهاد داده بودن که به عنوان سفیر طالبان در سازمان ملل بره امریکا، وقتی این موضوع رو با خلیل زاد مطرح کرد خلیل زاد بهش گفت که چقدر بدبینه نسبت به طالبان، این تکرار تاریخ چقدر جالبه، کرزای بهش جواب میده میفهمه نگرانیش رو ولی خود فرماندهان طالبان بهش اطمینان دادن که وقتی اوضاع اروم بشه حکومت رو می سپرن به تکنوکرات ها!
خیلی جالبه که خلیل زاد باز هم رفت سراغ شاهی که قبلا نا امیدش کرده بود تا یه بار دیگه فرصت بده بهش برای نا امیدی بیشتر، این خاطره ارزش اینو داره که کامل نوشته بشه
خلیل زاد میره رُم، با ظاهرشاه در مورد لویه جرگه صحبت میکنه و میگه شما میتونید نقش یه پترگار (مثل بند زن که ظرفهای شکسته رو بند میزد) رو داشته باشید تو اجلاس و با نقش “فراجناحی” کمک کنید گروه های مختلف کنار هم باشن!
خیلی جالبه که اعلی حضرت همایونی توی تبعید بهشون بر میخوره که چرا لفظ پترگار رو استفاده کرده و این دون شان پادشاهه و خلیل زاد یه زمانی رو صرفا میذاره تا اون مفهوم رو براش توضیح بده و از دلش دربیاره!
بعد ظاهرشاه دوباره شروع میکنه به طفره رفتن و میگه قبل از اینکه جلو بیاد منتظر میشه آمریکایی ها بیان رسما ازش حمایت کنن!
اینجاست که خلیل زاد از کوره در میره و واقعیت رو می پاشه تو صورت ظاهرشاه، بهش میگه که دولت امریکا تو رو جدی نمیگره! اونا فکر میکنن تو یه پیرمردی که از 1973 تا حالا رفته پی کار خودش، وقتی به افغانستان نگاه میکنن طالبان رو می بینن، القاعده و پاکستان رو می بینن!
تشویقش کرد که حرکت رو خودش باید شروع کنه و از طرفداراش که میتونن پول کافی برای تشکیلات رو بهش بدن کمک بخواد ولی شاهی که سبک زندگی ایتالیاییش کلی فرق داشت با واقعیت زندگی مردم افغانستان تمایلی نداشت تکون به خودش بده، اخر سر خلیل زاد انقدر از این تعلل و بی تفاوتی ظاهرشاه عصبانی شد که داد زد سرش “چطور میتونی شبا بخوابی وقتی مردمت تو همچین وضعیتی هستن؟”
این همزمان بود با تلاش شبانه روزی کرزای و همکاراش که از طالبان جدا شده بودن و برای سرعت دادن به حرکت اوپوزیسیون با مذاکرات طولانی مدام بین پاکستان و افغانستان و سایر کشورها در سفر بودن و حاضر بودن هزینه بدن، وقتی کرزای از طالبان جدا شد و شروع کرد به فعالیت سیاسی طالبان رفت سراغ خانواده ش، پدر پیر کرزای رو وقتی داشت از مسجد بیرون میومد تو روز روشن سلاخی کردن و کرزای به جای اینکه بترسه و مبارزه رو بذاره کنار جسورتر شد، این تجربه شخصی بهش یه هدف جدید داده بود، به هرکی که میشناخت زنگ زد و با 300 تا ماشین مثل یه کاروان جسد پدرشو از پاکستان برداشتن اوردن قندهار دفن کنن که تحت کنترل طالبان بود و همون طالبانی که پدرشو کشته بود جرات نکرده حتی یک گلوله شلیک کنه سمت این کاروان، این طوری بود که اعتبار رو بدست اورد نه اینکه بهش ارث برسه
آخر سر با کمک مالی یکی از مهاجرهای مقیم کالیفرنیا که بعدا شد اولین سفیر افغانستان در امریکا، اولین اجلاس در رُم برای گروه های اوپوزیسیون خارج نشین برگزار شد، ظاهرشاه هم دعوت شد و اومد برای سخنرانی و وقتی رفت پشت تریبون گفت دنبال نقش خاصی برای خودش نیست و صرفا میخواد مثل یه هماهنگ کننده مطمئن بشه این جلسه به خوبی برگزار میشه و… مثل همیشه طفره رفت و همین زمان بود که یک بانوی قدرتمند از وسط جمعیت بلند شد و یه چادر پرت کرد سمت ظاهرشاه!
این یه جور سنت پشتون هست که طرف رو به خاطر ترسو بودن تحقیر میکنن و بهش میگن یا مرد باش برو جنگ یا چادر سرت کن بشین خونه!
اخر جلسه خود حضار به توافق رسیدن که برای تشکیل لویه جرگه به همدیگه کمک بکنن و هرکس تو کشوری که اقامت داره به عنوان نماینده شروع کنه به رایزنی و کرزای و خلیل زاد هم در مرکز این تلاش ها بودن، ولی نکته اینجاست که تقریبا هیچکس پوشش نداد این اجلاس رو، وزارت خارجه آمریکا هم زیاد تحویل نگرفتشون و حتی مشغول مذاکره با طالبان بود، ولی خب همه نقاط شروع همینجوری هستن، مردم نتایج بزرگ و شگفت انگیز رو میتونن ببینن، تمام اون تلاش های کوچیکی که طی مدت زمان طولانی قبلش انجام شده تا به اون نقطه برسن رو کسی نمیبینه و برای همین شروع همیشه نا امید کننده هست، اگر 46 سالم بود حتما داستان شروع کردن بیزنس خودمو تعریف میکردم براتون در ادامه ولی خوشبختانه این اتفاق نمیوفته :)
برای اینکه گفتگو ها سرعت بگیره خلیل زاد با کمک روابطی که توی وزارت خارجه داشت ویزا گرفتن رو برای افراد مختلف اوپوزیسیون تسهیل کرده بود و این باعث شده بود حتی گروه هایی که از روز اول نبودن مثل اتحاد شمال به رهبری احمدشاه مسعود و عبدالله عبدالله بیشتر با کرزای در ارتباط باشن
گفتگوها ادامه داشت تا اینکه دولت بوش سر کار اومد و از اسم خلیل زاد تو لیست کوتاهی که برای چندتا منصب وزارت خارجه و دفاع در نظر گرفتن بود، برای یه مدت کوتاه به عنوان معاون وزیر دفاع با رامسفلد کار میکرد که اخلاقشون با هم جور در نیومد و خلیل زاد در نهایت با رایس همکار شد و به عنوان سرپرست بخش خلیج فارس، ایران، عراق، افغانستان و پاکستان شورای امنیت ملی کارشو ادامه داد
موضع دولت بوش حتی قبل از یازده سپتامبر نسبت به طالبان سخت تر بود و به پاکستان برای کنترل و محدود کردن طالبان و بقیه تروریست ها فشار وارد میکردن و از طرف دیگه اعضای اوپوزیسیون برای همکاری حاضر شده بودن بیشتر کوتاه بیان، حتی احمدشاه مسعود مشاور خودش رو فرستاده بود رُم تا با اطرافیان ظاهرشاه همکاری کنه و عبدالله عبدالله هم فرستاده بود به واشنگتن که نظر مقامات آمریکایی رو جلب کنه برای همکاری بیشتر و رسیدن به یک برنامه جامع مدون، چیزی که بتونن براساسش حرکات بعدی رو انتخاب و نیازهاشون برای رسیدن به هدف رو پیش بینی کنن
همینطور که زمان میگذشت و گفتگوها بیشتر میشد گاردها هم پایین میومد و در نهایت احمد شاه مسعود قبول کرد که از تشکیل لویه جرگه با رهبری ظاهرشاه حمایت کنه و همزمان با کرزای هم برای فعالیت نظامی بیشتر ضد طالبان متحد شد
زمانی که هنوز مذاکره با طالبان و برقراری ارتباط رسمی یه آپشن بود خلیل زاد تمام تلاش خودش رو میکرد که با متحد کردن اوپوزیسیون برای مقامات آمریکایی رژیم چنج رو جا بندازه، قانعشون کنه که مجموعه ای هست که بتونه جای رژیم طالبانی رو بگیره و این موضوع خیلی خیلی مهمه، شاید بخوایم انکار کنیم ولی واقعیت اینه که تا وقتی آلترناتیو قابل اعتماد با تلاش های طولانی مدت به وجود نیاد، که از قضا همین توانایی همکاری در بلند مدت باعث میشه دیگران بتونن اعتماد کنن به اون مجموعه، کسانی که قدرت تغییر رو دارن تمایلی به استفاده از این قدرت رو ندارن و فقط سعی میکنن مشکل رو دور کنن از کشور خودشون
این نگاه در ظاهر سود بیشتری از لشکرکشی داره برای کشورهای قدرتمند و کافیه با تحریم تروریست ها رو توی کشورخودشون محدود کنن تا اینکه… دو تا هواپیما به برجکشون بخوره و تازه به خودشون بیان! تازه بگن این پدرسوخته ها از کجا اومدن؟؟ اسلام چیه؟ شیعه و سنی چیه؟ القاعده کیه و کجاست؟
حالا حرفای خلیل زاد شنونده داشت، بیشتر از بیست سال کار و تلاش و سفر به خطرناک ترین جاها اعتباری به حرفاش داده بود که شخص رییس جمهور ساعت ها می شست پای حرفاش تا به درک بهتری از وضعیت افغانستان برسه
شاید الان فکر میکنید تو همچین شرایطی بهترین فرصته که با داشتن اوپوزیسیونی که متحد شده و لیدر اه مسامحه ای مثل احمدشاه مسعود داره، اوه، اوپسی! یادم رفت بگم، درست دو روز قبل از یازده سپتامبر دو نفر به عنوان خبرنگار میرن با احمد شاه مسعود مصاحبه کنن و یهوو بووووم! بمبی که توی دوربین هاشون جاساز کرده بودن منفجر میشه و می تونید حدس بزنید موج بی اعتمادی تا چه مدت بین اوپوزیسیون وجود داشته، گرچه در نهایت همه سازمان اطلاعات پاکستان رو مقصر دونستن
تو این شرایط بخشی که ضد جنگ بود یک بار دیگه به ملاعمر، رهبر طالبان، فرصت داد که با قطع رابطه با القاعده با آمریکا همکاری کنه، ولی ملاعمر قبول نکرد و طرح تغییر رژیم رسما وارد در دستورکار شورای امنیت ملی و وزارت دفاع آمریکا قرار گرفت، برنامه ریزی برای افغانستان بعد از ملاها هم به عهده زلمای خلیل زاد و فرانک میلر گذاشته شد، میتونم هیجان و دلهره همزمان خلیل زاد رو تصور کنم، بالاخره زمانش رسید
فعالیت های سیاسی بیشتر شده بود و به واسطه مسئولیتی که به خلیل زاد داده بودن تقریبا همه از افغانستان بهش زنگ میزدن و بازار رایزنی گرم تر از هر زمانی بود و برنامه ریزی برای حمله نظامی ادامه داشت و کمتر از یک ماه بعد از حملات یازده سپتامبر، آمریکا به افغانستان حمله کرد و رسوندن سلاح به اوپوزیسیون طالبان به نحوی که بالانس قدرت بینشون بهم نخوره هم تبدیل شد به یکی از نگرانی های خلیل زاد
یک ماه بعد از حمله آمریکا نیروهای اتحاد شمال به کابل رسیده بودن و حالا مقامات امریکایی شک داشتن که اجازه بدن بخشی از اوپوزیسیون پایتخت رو اشغال کنه یا نه، دوست دارم به فرایند مطرح شدن ایده ها و تصمیم گیری توجه کنید بیشتر
وزیرخارجه پاول دو تا پیشنهاد داشت، اول اینکه امریکایی ها کابل رو بگیرن و تحویل بدن به نیروهای سازمان ملل یا حتی نیروهای سازمان همکاری اسلامی، دومین ایده این بود که روند و محل درگیری ها طوری تعیین بشه که نیروهای شمال و پشتون ها همزمان بخش های تقریبا مساوی از کابل رو از طالبان پس بگیرن
دیک چنی معاون رییس جمهور و رامسفلد وزیر دفاع مخالف هر دو ایده بودن و میگفتن حالا که اتحاد شمال زودتر از نیروهای امریکایی رسیده به کابل نباید جلوشونو گرفت و باید به کمکشون زودتر طالبان رو سرنگون کرد و با سریع تموم کردن جنگ به تروریست ها پیام محکمی داد
در نهایت با کلی بحث همین مجموعه به توافق رسیدن که اجازه بدن نیروهای شمالی پیشروی کنن و همزمان آمریکا مواضع طالبان رو بمباران کنه و به عنوان گارانتی، فهیم، جانشین احمدشاه مسعود، هم قول داد که تا رسیدن نیروهای حافظ صلح وارد کابل نشه
با سقوط کابل جیمز دابینز از طرف وزیر خارجه برای شروع فرایند تشکیل حکومت انتخاب شد که قبلا توی بالکان هم ماموریت های مشابهی داشت و برنامه ای که داشتن تشکیل حکومت با حضور همه قبایل و گروه ها بود که با توجه به ریشه های پشتون طالبان واقعا سخت بود این کار
خلیل زاد با همه لیدرهای پشتون که میشناخت صحبت میکنه و بهشون توضیح میده مثل گذشته نمیتونن صاحب همه مملکت باشن و اتحاد شمال وجهه بین المللی بهتری نسبت به اونا داره ولی آمریکا میخواد که سهم منصفانه ای از قدرت به پشتون ها برسه تا حکومت جدید افغانستان هم پشتوانه داخلی داشته باشه هم حمایت خارجی
برای همین دو ماه بعد از حمله به افغانستان کنفرانسی در بُن آلمان تشکیل شد تا درمورد تشکیل حکومت آینده تصمیم گیری بشه
کی میزبان بود؟ سازمان ملل
کی پول رو میداد؟ آمریکا، مستقیم و غیرمستقیم
کی تصمیم می گرفت کی توی کنفرانس شرکت کنه؟ همونی که پول رو میداد دیگه! واقعا جای سوال نداشت
کی عملا اداره میکرد کنفرانس رو؟ دابینز و خلیل زاد، نماینده های همونی که پول رو میداد
حالا حدس بزنید به غیر از لیدرهای افغان کی اونجا بود، محمد جواد ظریف
با توجه به اینکه جمهوری اسلامی حامی اتحاد شمال بود انتظار داشتن برای سهم بیشتر اتحاد فشار بیاره ولی امریکایی ها رو حسابی غافلگیر کرد وقتی گفت میخواد بقیه گروه ها هم در حکومت نقش داشته باشن و حتی پیشنهاد کرد که کرزای لیدر حکومت جدید باشه
با همین بهونه سر صحبت رو باز کردن و خودتون بهتر میدونید حرف حرف میاره و شروع کردن بیشتر و بیشتر با هم صحبت کردن و صمیمی تر شدن، زیبا نیست؟
در کل میشد گروه های دعوت شده به کنفرانس رو به چهار دسته تقسیم کرد، اتحاد شمال (ترکیب اقلیت های غیر پشتون مسلح که طالبان رو با حمایت آمریکا شکست داده بودن) ، گروه رُم (سلطنت طلب های تبعیدی)، گروه قبرس (مجاهدین تبعیدی وابسته به ایران) و گروه پیشاور ( پشتون های وابسته به پاکستان)
به نظرم باید همین جا متوقف بشیم و یه کم فکر کنیم چطور چند صد نفر میتونن یه بلوک سیاسی رو تشکیل بدن که توی همچین کنفرانس های سرنوشت سازی بهشون فرصت داده بشه و چطور چندهزار و چند میلیون نفر نمیتونن حتی یک نماینده داشته باشن، جواب کوتاه و ساده ش اینه که اونا تونستن با هم کار کنن، منابعشونو با هم به اشتراک بذارن و ریسک کنن، اون فرصت طلایی نتیجه چندین و چند سال کار مشترکه
وقای با هم کار کنیم میتونیم به مرور به هم اعتماد میکنیم و این باعث میشه باز به مرور زمان هزینه هامون در نتیجه اعتمادی که داریم کمتر بشه و درامدمون بیشتر بشه و رابطه ما بتونه تولید ثروت بکنه و همین باعث میشه بقیه انگیزه بیشتری برای همکاری با ما پیدا کنن و شتاب میگیره حرکت و بزرگ و بزرگتر میشه تا اینکه یه روز می بینید پشتوانه مالی و سیاسی لازم برای انجام تغییراتی که تمام این مدت میخواستید دارید
خب، برگردیم، کی حرف نهایی رو میزد تو این گروه ها و چطور انتخاب شده بود؟
قانونی، یکی از فرمانده های زیر نظر احمد شاه مسعود، نماینده اتحاد شمال بود، بعد از مرگ احمد شاه مسعود رهبری این گروه بین سه نفر تقسیم شده بود، عبدالله عبدالله، فهیم و حکمتیار، اخری چموش تر از این بود که بتونه با دیگران کار کنه و حتی تلاش کرده بود قانونی رو ترور کنه، برای همین عبدالله عبدالله و فهیم تصمیم گرفتن قانونی رو به عنوان نماینده بفرستن بُن
ستار سیرت، وزیر دادگستری سابق ظاهرشاه، نماینده گروه رُم بود، ولی همونطوری که میتونید حدس بزنید این مقام بهش اعطا شده بود و برای همین کنترلی روی اعضای گروه رُم نداشت که هر کدوم برای خودشون یه تریلی ادعا داشتن، فراری های پر مدعا
رهبری گروه قبرس هم که شب قبلش رفت با آمریکایی ها صحبتاشو کرد و رهبر گروه پیشاور هم پیرسید احمد گیلانی بود که پاکستانی صرفا فرستاده بودنش که باشه
کی تصمیم میگرفت که الان در مورد چی باید صحبت کنن؟ خلیل زاد و دابینز
طرحی که مطرح شد این بود که اول حکومت انتقالی تشکیل بشه با مشارکت همه این گروه ها، بعد همین حکومت انتقالی پیشنویسی برای قانون اساسی جدید تهیه کنه و لویه جرگه برگزار بشه تا مردم بیشتری بتونن در مورد بند به بند قانون اساسی نظر بدن و در نهایت تصویبش کنن و بعدش انتخابات برای تشکیل پارلمان و انتخاب رییس جمهور برگزار بشه
همونطور که میبینید همه چیز از قبل آماده شده بود، ولی چیزی تحمیل نشده بود، همه این حرفا نتیجه چندین ماه مذاکره با تک تک گروه ها بود، اون بحث ها مهمتر از این عکس های یادگاری بودن
دقت کردید صحبتی از پادشاهی نشد؟ با این وجود خاندان سلطنتی اعلام کردن که ظاهرشاه از رُم میره افغانستان تا توی حکومت جدید “مشارکت” کنه، خب میتونید حدس بزنید کسایی که تمام این سالها با شوروی و طالبان جنگیدن و دوستان خانواده هاشون کشته شدن توی این راه چه حسی داشتن نسبت به شاه آماده خور، و دوباره جو بین اوپوزیسیون متشنج شد
قبل از اینکه همه تلاش ها از بین بره دابینز وارد عمل شد و با یه مقدار فشار توافقی ایجاد کرد که سیستم همچنان جمهوری میمونه و ظاهرشاه به عنوان رهبر کشور انتخاب نمیشه ولی در لویه جرگه حضور خواهد داشت و اگر قرار باشه فردی از طرف گروه رُم پیشنهاد بشه برای رهبری حکومت انتقالی منوط به توافق همه گروه های دیگه هست
تمام این مدت خلیل زاد تلفنی در حال مذاکره با کسانی بود که توی اجلاس حضور نداشتن ولی روی خروجی اجلاس تاثیر داشتن تا بتونه نماینده هایی که اینجا اومدن تا همه چیز رو برای گروه خودشون مصادره کنن به یه توافق منصفانه راضی کنه که پشتوانه اجرایی افراد بیرون کنفرانس رو هم داشته باشه
زمان انتخاب رهبر حکومت انتقالی رسید، آمریکایی ها مثل ایران و پاکستان کرزای رو در نظر گرفته بودن برای این جایگاه ولی جالبه که دوباره گروه رُم یه فنگی میندازه و به جای معرفی کرزای، سیرت رو پیشنهاد میکنن و قانونی نماینده اتحاد شمال مخالفت میکنه با این انتخاب و میگه حتی اگر من اینجا قبول کنم، اون بیرون تو افغانستان هیچکس زیر بار حاکم شدن سیرت نمیره، شاید فکر کنید قانونی شخصا نمی خواسته سیرت انتخاب بشه ولی جالبه بدونید که سیرت برادر زن قانونی بود، برای همین اولش گفت حتی اگر من قبول کنم، همچین انتظاری ازش داشتن، به هر حال نمیتونی همیشه از اهرم روابط خانوادگی استفاده کنی، حتی اگر بهش عادت کرده باشی
دوباره آمریکایی ها مجبور شدن مداخله کنن
خلیل زاد تمام اعضای گروه رُم رو جمع کرد و بهشون اخطار داد که اگر طبق توافقات قبلی کسی رو انتخاب نکنن که سه گروه دیگه هم موافقش باشن کنفرانس بُن شکست خورده اعلام میشه و عامل شکستش هم گروه رُم خواهد بود، جالبه که وقتی خلیل زاد زنگ زد به ظاهرشاه و با همین لحن مساله رو بهش توضیح داد ظاهرشاه سریع عقب نشینی کرد و اصلا انکار کرد که سیرت انتخاب اون بوده! در نهایت با یه کم فشار گروه رُم تونست اون نور انتهای تونل رو ببینه و به این نتیجه برسه که کرزای انتخاب مناسب تری هست، جالبه که تمام این مدت کرزای توی افغانستان بود! حتی نزدیک بود یه موشک امریکایی شهیدش کنه در نتیجه ی خطای انسانی!
خب، حالا که رییس حکومت انتقالی مشخص شد وقتشه که اعضای دولتش هم تعیین بشه، ملاک اینجا میزان نیاز به افراد برای همراه کردن قبیله هاشون بود تا لویه جرگه با مشروعیت حداکثری برگزار بشه، برای همین با ژنرال دوستم شروع کردن، خلیل زاد باهاش صحبت کرد و انقدر وعده وعید داد تا راضی بشه ازبک ها رو همراه کنه
بعدش رفت سراغ اسماعیل خان که هرات رو کنترل میکرد و بهش فرمانداری هرات بعد از تشکیل حکومت رو پیشنهاد داد
بعد هم با عبدالله عبدالله و فهیم به توافق رسیدن
توجه کنید که دادن همچین پیشنهادهایی توسط خلیل زاد از طرف کرزای درجات خیلی بالا از همکاری رو نشون میده، مطمئنم منظورمو متوجه شدید
این وسط ربانی همکاری نمیکرد، ربانی کسی بود که همین الان توی کابل خودش رو رییس جمهور اعلام کرده بود و نیروهاش هم تمام مراکز دولتی رو اشغال کرده بودن، به هیچ صراطی هم مستقیم نمیشد، و از طرفی طبق توافقات قبلی با اتحاد شمال قرار بود لیست اعضای دولت انتقالی رو ربانی منتشر کنه
گرچه این مشکل هم با مداخله ظریف و کمک چند تا موشک که در اثر خطای انسانی همون روز فرود اومدن وسط خونه ربانی حل شد
گرچه بحث های اصلی تازه موقع تقسیم گوشت قربونی شروع شده بود، فهیم و عبدالله از اتحاد شمال میخواستن پست وزارت دفاع، وزارت کشور و وزارت امور خارجه رو صاحب بشن، ژنرال دوستم برای وزارت دفاع دندون تیز کرده بود،
خب همونطور که میتونید حدس بزنید دوباره اختلاف سر اینکه صندلی به اندازه نشستن همه وجود نداره بالا گرفت و قانونی، نماینده اتحاد شمال، زد زیر همه چیز و توافق داشت از بین میرفت که جواد ظریف پا شد، قانونی رو برد یه گوشه، در گوشش یه چیزی گفت و پنج دقیقه بعد…
قانونی اعلام کرد که تسلیم شده و با لیست اعضای دولت موافقت میکنه
در نهایت از 29 وزیر کابینه سهم اتحاد شمال شد 16 وزیر، از نظر قومی، 11 وزیر پشتون بودن، 8 وزیر تاجیک، 5 وزیر هزاره، 3 وزیر ازبک، دو تا وزیر هم از سایر اقوام انتخاب شده بودن
کنفرانس با این توافق سه گانه به پایان خودش رسید
دولت موقت سه هفته بعد (عید فطر اون سال) قدرت رسمی رو در اختیار بگیره
دولت موقت وظیفه داره براساس قانون اساسی سال 1964 افغانستان، قوانین بین المللی و شریعت! کار خودش رو ادامه بده و پیش نویس قانون اساسی جدید رو تهیه کنه و مقدمات برگزاری لویه جرگه رو فراهم کنه
همه نیروهای مسلح باید قدرت (نفرات و سلاح ) خودشونو تسلیم کنن به دولت موقت
بر همین اساس کارشونو ادامه دادن، دولت تشکیل شد و همین ثبات لازم رو ایجاد کرد برای تشکیل لویه جرگه و تصویب قانون اساسی و برگزاری انتخابات، دیگه از بحران وجودی خارج شدن، حالا باید کشور رو طوری که میخواستن می ساختن، دیگه نوع مشکلات متفاوت بود و نمی شد با قواعد بازی قدیمی تو این بازی هم برنده شد
بیشتر از این مطلب رو طولانی نمیکنم، به نظرم حالا یه ایده ای دارید که اوپوزیسیون واقعی چی کار میکنه، این تجربه فقط از نظر زمانی به ما نزدیک نیست، از نظر فرهنگی شباهت مردم ما و افغانستان انقدر زیاده که نمیشه گفت شباهت رفتارهای طالبان و جمهوری اسلامی هم اتفاقی بوده، با این حال تفاوت ها انقدر چشمگیر و مهم هستن که نمیشه نادیده گرفتشون
طالبان یک هزارم قدرت سازماندهی و ارتباطات بین مللی و امنیتی اطلاعاتی جمهوری اسلامی رو نداشت، اوپوزیسیون واقعی مسلحی داشت که حداقل بعد از اعتراض منتظر نمیشدن تو خونه تا پلیس بیاد ببرتشون زندان، خلیل زادی هم نداریم تو امریکا و برعکس کلی کارچاق کن تو واشنگتن و لندن شبانه روزی کار میکنن تا این رژیم سرپا بمونه
می فهمم احساسات قویه، مردم عصبانی هستن و این عصبانیت ناشی از نفرت نیست، مردم عصبانی هستن چون عاشق ایرانن و اتفاقایی که برای ایرانشون افتاده تو این چهل سال رو دوست ندارن و الان با تمام وجودشون تغییر رو میخوان، تغییری که همیشه میخواستن ولی هیچ وقت حتی بهش نزدیک نشدن و هرچقدر که بیشتر رفتن به سمتش ازشون دورتر شد، تا زمانی که به این نتیجه رسیدن که نمی تونن تنهایی بجنگن با این هیولا، خیلی ها نا امید شدن یا فرار کردن، خیلی ها تسلیم شدن و آماده بودن که تمام انرژی و توان خودشونو در اختیار کسی بذارن که بهشون بگه چی کار باید بکنن و هرچی دنبالش گشتن پیداش نکردن و برای همین بود که خودشونو با لیدرهای فیک راضی می کردن تا اون عطش وابسته بودن به یه قدرت بالاتر و نیازشون به امید داشتن برآورده بشه
واقعیت اینه که ما منابع زیادی نداریم، چهار تا اکانت تو شبکه های اجتماعی هم نباید باعث بشه فکر کنید روابط بین المللی که این ها دارند رو داریم و با اینکه ترامپ توئیت میکنه معنیش این نیست که هرکی توئیت کنه ترامپه، ما هیچ اهمیتی برای افکار عمومی جهان هم نداریم، فقط چیزی براشون مهمه که روی چک حقوقشون تاثیر بذاره، مردم ما به حدی از داخل و خارج تحت فشار هستن که برای تامین مایحتاج اولیه زندگی شون هم مشکل دارن، تو همچین وضعیتی باید بیشترین فکر و توجه رو بذاریم برای هر قدمی که بر میداریم، بدونم برنامه و نقشه راه نمی تونیم موفق بشیم، اولین قدم منطقی بودن و منطقی موندنه، کار خیلی سختیه وقتی چهل سال مداوم طرف بازنده باشی
نمیخوام بهتون دروغ بگم، در حالی این متن رو مینویسم که ناامید تر از هر زمانی ام، وقتی شروع کردم به نوشتن بیشتر به خاطر یکی از دوستام بود و به خودم میگفتم تصور کردن خودش مقدمه به وجود اوردنه، اگر مردم ببینن تغییر چطور بوده حداقل ایده پیدا میکنن که چطور میتونه باشه و حداقل از تاریکی مطلق بهتره
خب همونطور که میبینید بهترین کسی که میتونه جملات امیدوار کننده بنویسه نیستم، خودم که حدس میزنم کمکی نکرده باشم ولی امیدوارم اشتباه کرده باشم