مروری مختصر بر کتاب فروپاشی

اثری از جارد دایموند

Jared Diam
انتشارات ابری
5 min readMay 11, 2020

--

ابتدا یک مقدمه کوتاه درباره نویسنده. معروفترین کتاب این نویسنده کتاب “اسلحه، بیماری و فولاد” است که در آن به توضیح عوامل برتری یا شکست یک تمدن و ملت می‌‌پردازد و عامل جغرافیایی را (در برابر عوامل فرهنگی و سیاسی) پایه‌‌ای‌‌ترین عامل موفقیت می‌شمارد.

جلد کتاب فروپاشی اثر جارد دایموند
جلد کتاب “اسلحه، بیماری و فولاد” معروف ترین اثر نویسنده

جغرافیا و طبیعت هم هسته کتاب فروپاشی رو شکل میدهند و کتاب به اقتصاد و جنگ‌‌های بزرگ نمی‌‌پردازد. پنج عامل در فروپاشی یک تمدن با ذکر مصداق‌ها موضوع اصلی کتاب است . چهار عامل اول کوتاه و عامل آخر مفصلتر بحث میشود.

الف: تخریب طبیعت شامل جنگل‌‌زدایی، نابودی خاک، مدیریت ضعیف آب، شکار بی‌‌رویه، و افزایش جمعیت انسان. نبود توازن بین این عوامل باعث فقر و قحطی میشود مثل سومالی و رواندا که تنها راه‌‌حلی که پیدا کردند نسل‌‌کشی است.

ب: تغییرات کلان جوی که باعث افزایش یا کاهش بارش و یا دما میشود. در واقع می‌تواند مثبت یا منفی باشد، اما جوامعی که منابع طبیعی رو تخلیه کرده باشند، تغییرات منفی جوی وخامت اوضاع رو تشدید میکند. و لازم است که جامعه از توانایی تطبیق‌پذیری بالا برخوردار باشد.

پ: داشتن شرکای خوب و قابل اعتماد که برای تامین اقلام و کالاهای حیاتی ضروری است. هیچ جامعه‌‌ای نمیتواند به صورت پایدار و بدون فشار به طبیعت، تمام کالای اساسی خودش رو تامین کند. (جمله معروف آدام اسمیت که ‘تمایل به خودکفایی در نهایت منجر به کمبود، و کمبود منجر به فقر میشه’. همینطور نگاه کنید به اصرار ج.ا. در خودکفایی در اقلام اساسی که باعث فشار زیاد به طبیعت ایران میشود که پایدار نیست)

ت: همسایه‌های ستیزه‌‌جو، در طول تاریخ همه جوامع به اشکال مختلف با همسایه‌‌ها درگیر بودند و نزاع داشتند، که مستلزم صرف انرژی و منابع برای دفع تهدیدهای خارجی بود. در صورتی که دو عامل اول توان یک جامعه رو ضعیف کرده باشد، یک جنگ با دشمن خارجی می‌تواند ضربه نهایی باشد. مثل سقوط امپراطوری روم که صدها سال حمله بربرها رو دفعه کرد اما بالاخره شکست خورد. در واقع حمله بربرها عامل اولیه و شرایط محیطی عامل نهایی بودند. (البته که سلسله عوامل سقوط روم همچنان محل بحث است).

ث: پاسخ جامعه/حاکمیت به عوامل فوق. چهار عامل بالا به تنهایی منجر به فروپاشی نمیشود بلکه نحوه پاسخ به آنها تعیین کننده است. این پاسخ رو چه چیزی تعیین می‌کند؟ وضعیت اجتماعی فرهنگی عقیدتی اقتصادی مردم و حاکمیت. چرا گاهی عملکرد درست در برابر تهدیدهای محیطی اتخاذ نمیشود؟

ث١:گاهی اصلا اثر عامل مخرب رو نمیتوانند پیش‌‌بینی کنند. مثالی که کتاب برای این مورد می آره انتقال خرگوش و روباه به استرالیا بود که جزو حیوانات بومی نبود و طبیعت آنجا را تخریب کردند.

ث٢:قیاس اشتباه با گذشته که تصور میشود پاسخ موفق قبلی همچنان معتبر است. مثالش دفاع فرانسویها در برابر آلمان نازی که فکر می‌‌کردند همانند جنگ جهانی اول کانال مانش امکان مقابله را دارد اما این طور نبود و طی چند هفته فرانسه سقوط کرد.

ث٣:گاهی تشخیص نتیجه مخرب سخت است مثل ناباروی خاک که وقتی عیان میشود که دیر شده.گاهی هم تخریب و فرسایش بسیار تدریجی است گویی که روند طبیعی همین است. (نشست دشتها و پیش‌‌روی کویر در ایران)

ث۴: رفتارهای منفعت‌طلبانه کوتاه مدت که عده‌ای برای منافع خود از سر خودخواهی به استفاده بیش از حد منابع طبیعی می‌‌پردازند. دیگران نیز ترغیب میشوند به همین کار تا تخریب کامل.

ث۵: تضاد منافع طبقه حاکم با باقی اجتماع که خود رو جدا از عواقب تصمیم‌گیری‌‌ها میبینند.

ث۶: ناتوانی در دست کشیدن از ارزشهایی که زمانی عامل توانمندی بودند اما حالا تبدیل شدند به عامل مخرب، به عبارتی تناقض در اولویت‌های طولانی مدت با ارزش‌های مقدس

ث٧: تفکر جمعی که یعنی آدمی گاهی با قرار گرفتن در یک گروه امکان تفکر فردی و متمایز بودن را ندارد که این امر مورد سواستفاده حاکمان قرار میگیرد.

نویسنده دو نوع کلی حل مشکل رو اشاره می‌کند: راه حل پایین به بالا که مردم خودشان راه درست رو انتخاب می‌کنند و در جوامع کوچک ممکن هست. مثالش گینه هست که ساکنین با خرد جمعی جلو تخریب جنگل را گرفتند. و روش دیگه راه حل بالا به پایین است که حاکم تصمیم درست رو اتخاذ می‌کند و مردم پیروی میکنند و در جوامع بزرگتر ممکن هست.

اگر به هر یک از چهار عامل اول توجه نشود، شرایط به یک بمب ساعتی تبدیل میشود و در نهایت جایی از نقطه بی‌بازگشت هم عبور کرده و فیوزش سالها بعد عمل می‌کند. یک حکومت ممکن است چند ده سال رشد را تجربه کند اما ناگهانی و به سرعت از هم بپاشد، مانند شوروی. در بررسی روند جامعه نباید فقط انباشت ثروت و وضعیت کنونی را لحاظ کرد بلکه مشتق اول و دوم ثروت در پیش‌بینی گویاتر هستند.

و اینکه آیا اصلا تغییرات محیطی به عنوان مساله تعریف شده؟

در پایان سوالی که نویسنده می‌پرسه اینه که انسان مایایی که آخرین درخت رو قطع میکرد در ذهنش چی می‌‌گذشت؟

پاراگراف انتهایی کتاب که نویسنده از خود می پرسد آن انسان جزیره شرقی (جزیره ای در اقیانوس آرام و در نزدیکی شیلی امروزی) زمانی که آخرین درخت نخل را می برید به چه می اندیشید؟ مردمان جزیره شرقی تمام درخت های نخل جزیره خود را بریدند و مصرف کردند. تغییر شرایط اقلیمی جزیره باعث شد تا شدت بادهای اقیانوسی در غیاب درخت ها گیاهان و حیوانات جزیره را نابود کند و در نهایت زمانی که منابع غذایی محدود شد مردمان این جزیره شروع به آدم خواری کردند و در نهایت تمدن شان به علت گرسنگی و قطحی و جنگ داخلی نابود شد. نویسنده با بیان این مثال میخواهد برای خواننده روشن کند که شرایط فعلی کره زمین و مصرف بی رویه منابع هم همین گونه است و ممکن است روزی متوجه شویم که تغییرات زیست محیطی شرایط بی بازگشتی را برای زندگی انسان ها فراهم آورده. شرایطی که یکی از نتایج اش میتواند حذف تمدن انسانی باشد.

سوالی که آیندگان از ما می‌‌پرسند چه خواهد بود؟

پ.ن١: بعد این دوتا کتاب از دایموند، کتاب“چرا ملت ها سقوط می کنند” منتشر شد که اثر پررنگ جغرافیا و طبیعت را نقد کرد.در چاپهای بعدی کتابش، دایموند پاسخی در ادامه اضافه کرد که مناظره واقعا جالبی بود.خلاصه ادعای دایموند منتقدانی هم دارد.

تاریخ و حیات بسیار پیچیده اند. نه حیات نه تاریخ هیچکدام حرکتی مستقل و منسجم نیستند برای کسانی که به دنبال سادگی و انسجام در این دو میگردند.

--

--