ارتجاع صورتی: از پونته 33 تا اُپن سوسایتی!

Metropolatleast
15 min readOct 30, 2019

--

کمیسرهای فرهنگ نئولیبرال در همدستی با خون‌آشام‌های چندملیتی

حرف‌هایی میان آراز بارسقیان و دانیال حقیقی

دانیال حقیقی: چرا مدت‌هاست هیچ امر نویی در فضای فکری و هنری ما شکل نگرفته است؟

آراز بارسقیان: به نظر تو ما قبلاً این سوال را از خودمان نپرسیدیم؟ آیا این سوال تکراری نیست؟ و اینکه آیا این یک دغدغهٔ عمومی نشده؟

حقیقی: این به نظرم سوال تکراری‌ای نیست. به نظر من نه، یک دغدغه عمومی نشده چون به قدری «سرزمین» را «هرز» کرده‌اند که حتی شما این امکان برایت به وجود نمی‌آید که همچین سوالی را بپرسی.

بارسقیان: خب شاید سوال رسمی نباشد ولی عده‌ای در حاشیه‌ای نشسته باشند و حرفش را در دلشان بزنند…

حقیقی: تو آن‌ها را حساب می‌کنی؟

بارسقیان: نه. تو چطور؟

حقیقی: از نظر من چیزی که در عرصه یا سپهر عمومی مطرح نشود در واقع وجود ندارد.

بارسقیان: منظورت حرف‌های آدم‌های حاشیه‌نشین هست؟

حقیقی: آن‌ها این سوالات را مطرح نمی‌کنند به خاطر اینکه کناره‌گیری کرده‌اند و این تاکتیکشان است؛ اینکه عین خانم محب‌علی بیایم یک هایکوی فیس‌بوکی بدهیم «شاه‌آبادی‌ها در کریم‌خان»… و بگوییم «خودتان بنویسید و خودتان چاپ کنید و خودتان جایزه بدهید»… یعنی من کناره‌گیری کردم… اما با چه هدفی؟ اینکه خودم را آلترناتیو نگه دارم برای آیندهٔ همین جریان. مشابه همین دیدم چندی پیش پیام یزدانجو در اینستاگرامش چندبار تاکید کرد که فعلاً نمی‌نویسد و منتشر نمی‌کند. این‌ها در اصل منتظر فروپاشی استیلای دوقطبی قوچانی-غلامی هستند. بافتاری که درحال حاضر جایی در آن برای خودشان نمی‌بینند.

بارسقیان: بافتاری که از هیچ امر نویی استقبال نمی‌کند.

حقیقی: چون این سازهٔ هژمونیک فرصت‌هایش در دایرهٔ محدود همین آدم‌هاست و حالا یک سری جنگ‌های زرگری هم بین زیردست‌های قوچانی و غلامی در می‌گیرد. ولی رسماً این‌ها همگی‌شان «کمیسرهای فرهنگی نئولیبرالیسم» هستند. در این که شکی نیست.

بارسقیان: …حالا می‌خوای بگی چرا امر نو در جامعه «کنسل» شده…؟

حقیقی: امر نوی هنری… امر نو یا پراکسیس خلاق… تو بگو…

بارسقیان: جواب صریح این است: بعد از بررسی‌های این مدت ـ که کم هم نبوده باید گفت به خاطر وجود همان کمیسرهای فرهنگی است که قبلاً از هم ازشان به عنوان کارمندان فرهنگی نام بردیم. می‌گویند نباید با شخص کار داشت بلکه باید با جریان کار داشت. این یک شعار چپی/توده‌ای قدیمی است ولی واقعیت این است که کمیسرها در هر نظام فرهنگی، نقش مهمی برای سازوکار آن نظام فرهنگی بازی می‌کنند. در کشورهای کمونیستی کارشان این بوده که کمیسر درست بکنند. کمیسر فرهنگی، کمیسر سیاسی و الخ. تمام این کمیسرها هم به اصطلاح کمیسر خلق بودند و سروکارشان با خلق یا همان مردم بوده. کار تمام آن‌ها پروپاگاندا بوده.

حقیقی: پروپاگاندای رئالیسم سوسیالیستی که شالودهٔ سازهٔ هژمونیک آن دوره بود.

بارسقیان: ولی در دوران معاصر که به ظاهر آقای فوکویاما فرمودند تاریخ به پایان رسیده و ایدئولوژی‌های بزرگ از بین رفته و فلان… ما عملاً با یک سری «کارمندهای میان‌مایه» و روابط عمومی طرف هستیم که…

حقیقی: درواقع نقش کمیسرهای فرهنگی را ایفا می‌کنند.

بارسقیان: آفرین. حالا چون هیچ‌کدام کارت رسمی عضویت در حزب نئولیبرال ندارند ـ چون چنین حزبی رسماً وجود خارجی ندارد، پس پیش هر کدام از این جماعت هم بروی می‌گویند «من مستقلم.» ولی این طوری نیست. این‌افراد عملاً کمیسر هستین. مهم نیست چه لباسی تنشان است. در نظام کمونیستی تکلیف کمیسرها مشخص بود… نمونه‌اش همین آقای گئورگ لوکاچ…

حقیقی: بله استحقاقی هم یک دانه تیغ ژیلت داشتند و البته کارت عضویت حزب. کل ایده‌شان هم تلاش برای انشعاب از لنینیسم بود که دیدیم نتیجه‌اش این شد که به شکرخوری افتادند.

بارسقیان: اما این کمیسرهای نئولیبرال ما هر کدام هر رنگی هستند. چون در این شکل از کمیسری یک نوع فردگرایی با ارزش‌های لیبرالی حاکم است پس به آدم‌ها این اجازه را می‌دهد که تیپشان را براساس هر مُد روزی که هست حفظ کنند، بهشان می‌گویند حتی لازم نیست اگر کمیسر هستی با من حتی در یک «جناح» باشی. ما خودمان دوگانه‌سازی را انجام می‌دهیم و برای هر کمیسری که باید، کارش را جور می‌کنیم. در واقع تمامیت جریان زیر چتر سلطه هستیم و امر مورد توافق همگی‌مان رئالیسم کاپیتالیستی است.

حقیقی: دقیقاً چون چیزی غیرازاین امکان رسمیت پیدا کردن و فعالیت ندارد. به شما اجازه ورود به فضای اجتماعی را نمی‌دهند. محکوم به تکینگی هستید. در دنیا یک چیزی وجود دارد به نام بنیاد فرهنگی جامعهٔ باز که متعلق به آقای جورج سوروس است و این بنیاد به شکلی غیرمستقیم از تمام این کمیسرها حمایت می‌کند. تقریباً همه جا هم هستند و نفوذ دارند و آنتن‌هایی هم در برخی سایت‌های اینترنشنال دارند. آدم‌های چندملیتی با اهداف فرامنطقه‌ای.

بارسقیان: متاسفانه ما در مسائل اجتماعی پیشرفته نیستیم.

حقیقی: در مهندسی فرهنگی هم همین طور. به خاطر همین کسانی مثل سوروس افکار عمومی را دستکاری می‌کنند. این‌خون‌آشام‌های چندملیتی مدام کمیسرهایی را با تمثیلاتی مثل ژورنالیست و تحلیلگر و چهرهٔ فرهنگی و هنرمند به کار می‌اندازند، آن هم در چارچوب یک کنترلچی‌گری واپسگرایانه برای اینکه جلوی حرکت‌های مترقی فرهنگی گرفته شود. این مهره‌ها وقتی بهتر نگاه می‌کنی می‌بینی که دراصل همگی از بین نیروهای ارتجاعی انتخاب شدند. همهٔ این کمیسرها، تک‌تکشان را که نگاه کنی، ارتجاعی هستند و تفکر انتزاعی دارند و روش‌هاشون هم شبه مَدرَسی است. منتها ژست خیلی ممتاز برای ما می‌گیرند. اینجاست که یک دارودستهٔ ارتجاعی با ظاهری ممتاز و دارای شهرت شکل می‌گیرد که می‌تواند روی خطی قدم بردارد که جامعه را از ترقی باز دارد. چیزی که من می‌توانم امروز آن را ارتجاع صورتی بنامم.

بارسقیان: و خط این ارتجاع صورتی خیلی راحت از یک دورهمی یا مهمانی می‌تواند بیاید.

حقیقی: بله دقیقاً. رفتارهایشان همگی عوام‌فریبانه است. مهمانی، شهرت‌نمایی، بزرگوار نمایی، فالوورهای بالا در اینستاگرام و توییتر. پیامشان هم این که مثلاً “همه ما آدم‌های خوبی هستیم که از ریزترین جزئیات زندگی‌نامه‌ای هانری کارتیه برسون و روابط خصوصی ارنست همینگوی و جرج اورول آگاهیم!”محفل کمیسریایشان هم در همان مهمانی‌ها و جمع‌های خصوصی‌شان است.

بارسقیان: چون مهمانی‌ای که خرجی ندارد و خیلی هم عادی جلوه می‌کند و اتفاقاً آدمی که به این نوع مهمانی‌ها می‌رود کارت عضویت حزب دارد، البته نه به شکل فیزیکی! همین که دعوت می‌شود در محفلی که هرکسی به آن راه ندارد، به نظرم معنی روشنی دارد. آنجا به سادگی خواندن یک آهنگ دسته جمعی در میانه یا آخر مهمانی، همسانی ایجاد می‌شود و خط مشخص. کی این مهمانی را می‌دهد؟ هزینه‌اش با کیست؟ هر کی هست دارد برای کسب‌وکار لیبرالی خودش مهمانی می‌دهد و خرج یک مهمانی را به صد شکل دیگر از فروش محصولات فرهنگی با پروپاگاندای این کمیسرها به دست می‌آورد.

حقیقی: در واقع قربانی‌ای است که دارند می‌اندازد وسط جمع. ولخرجی برای تقدیس امری که برایشان مهم است و دال مرکزی جریانشان است.

بارسقیان: همین‌ها روندی است که این کمیسرها را خودآگاه می‌کند و به کارشان می‌گیرد. آنجاست که محفل کمیساریایشان شکل می‌گیرد بدون اینکه قطعنامه و پِلونوم و فلانی داشته باشد…

حقیقی: تشکل هوشمندانه‌تر از تشکلی است که «عمو گئورگی» کمیسرش بود. استحقاقی‌شان هم بیشتر است. وقتی بررسی می‌کنی می‌بینی داور فلان جایزه است. پخش داوری‌ها، حتی گاهی تامین اعتباری جوایز به دست این کمیسرها انجام می‌شود. پول و آدم جمع می‌کنند…

بارسقیان: …شبه‌وجهٔ روابط عمومی‌ای پیدا می‌کنند…

حقیقی: مثلاً آن سالی که خانم وفی جایزه‌ای در آلمان برده بود…

بارسقیان: منظورت همان نظر سنجی الکی هست که هر کسی باید از کشورش می‌رفت به فلان کتاب رای می‌داد؟

حقیقی: بله.

بارسقیان: افتضاح بود…

حقیقی: آره اما به نظر می‌رسد بحثشان این شد که اینجا هم حتماً یک جایزه‌ای به خانم وفی داده بشود…

بارسقیان: وایستا، وایستا… این مورد را نگه‌دار با کمی سند بیشتر درباره‌ش صحبت کنیم. موافقی؟

حقیقی: موافقم.

بارسقیان: خب کار این جماعت چی هست؟

حقیقی: کارشان پاسداری از ارزش‌هایی که نوعی از سلیقه را ترویج می‌دهد.

بارسقیان: در واقع محافظان سلیقه‌ای ترویج یافته هستند. توی تئاتر و سینما که دقیقاً همین است.

حقیقی: این سلیقه حالا خودش یک سری موتیف‌هایی دارد.

بارسقیان: در همین تحقیقی که روی کتاب‌های منتشر شده در ایتالیا داشتی، محتوای کتاب‌های ارائه شده را چه دیدی؟ آیا تنوع دیدگاه و محتوا وجود داشت یا همگی به قول خودت یک دورِ آکورد از پیش معین را داشتند می‌زدند.

حقیقی: این موتیف‌ها یا آبجکتیوها برای رسیدن به یک هدف بوده و هست. حالا هدف چیست؟ تقلیل دادن تمامی مسائل فردی به حوزهٔ خصوصی. یک زمانی تا می‌آمدی کمی حرف سیاسی بزنی همین شهسواری…

بارسقیان: یکی از گردانندگان سابق کارگاه‌های شهرکتاب…

حقیقی: بله… همین آدم تا می‌آمدی حرف سیاسی در چهارچوب داستانی بزنی، می‌گفت این‌ها حرف‌های توی تاکسی است و جایش در داستان نیست. خب این داستان‌های مثالی منتشر شده در پونته حرف‌هایشان را از تاکسی نمی‌آورند، از حرف‌های «توی کافه‌ها می‌آورند.» معضلات پدری/ معضلات مادری یا همان «ایشوز». لفظ احمقانه‌ای که دوره‌ای مُد شد در جامعه. شکست عشقی و خودشیفتگی لطمه خورده که مسببش باز یک شکست عشقی است یا یک زناشویی از رمق افتاده. زنی زیاده‌خواه از طبقهٔ مرفه و شوهرش هم همه چیز را برایش مهیا کرده ولی انگار کم است و بیشتر می‌خواهد. این طور زن‌ها در این داستان‌ها وانمود می‌کنند قربانی خشونت خانگی هستند ولی همه چیز برایشان مهیا است. درواقع مصداق همان تناقضِ گرامشی هستند نویسنده‌های این رمان‌ها. شعارشان یک چیزهای دیگری است ولی وقتی اقدام به عمل نوشتن می‌کنند، چیزی جز یک کودک ننر زیاده‌خواه که اُدیپش را صدا می‌زند از تویش بیرون نمی‌آید. نقدش هم که آمد… در نهایت هم می‌دانیم که آنتونی گرامشی معتقد بود شعار مهم نیست، عمل شما مهم است. مخصوصاً وقتی ادعای کار فکری و روشنفکری دارید.

بارسقیان: در واقع این کمیسرها حافظ چنین ارزش‌هایی هستند…

حقیقی: دقیقاً. خود این رمان‌ها از کارگاه‌های تحت نظر این کمیسرها بیرون آمده‌اند.

بارسقیان: فراموش نکنیم ما داریم دربارهٔ یک تاریخ بیست ساله صحبت می‌کنیم.

حقیقی: درست است.

بارسقیان: امروز کسانی که از آن محیط بیرون می‌آیند و کمیسرهای آن محیط هستند، خودشان حالا دارند کارگاه برگزار می‌کنند.

حقیقی: یک‌طورهایی می‌شود اینطور دید که این‌ها آجودان‌های آن‌ها شده‌اند.

بارسقیان: کسانی که کارگاه‌های خانگی دارند… یک سری آجودان هستند که حتی…

حقیقی: که حتی به کاری که می‌کند آگاه هم نیستند. حلزون‌هایی که فقط تربیت‌های کمیسر را مو به مو جلو می‌برند. این طور آدم‌ها به خودشان هم آگاه نیستند. من مطمئنم این طور آجودانه‌ها که کارگاه‌های خانگی راه می‌اندازد و خودشان را حتی آدم‌های «بی‌حاشیه» می‌دانند و کلاسشان را مکانی «امن» می‌دانند آگاه نیستند در چه ضربدری گیر کرده‌اند.

بارسقیان: من چون آدم بدبینی هستم حرفت را با بدگمانی می‌پذیرم. این کمیسرها در کجا پراکنده هستند؟ این‌ها را باید در چند طبقه تقسیم کرد. طبقهٔ پایینی و البته غیرحرفه‌ای و همان طوری که خودت گفتی «شاید» غیرآگاه و ناامن و… هر چند نمی‌پذیرم کسانی که در همین کارگاه‌های خانگی اتفاقاً نویسندگی ایران معاصر را امثال سالار و محبعلی می‌دانند، خیلی ناآگاه به وضعیت‌باشند… اما…

حقیقی: ولی شما بگو آماتوری…

بارسقیان: آره. این گروهی که باید کاسه‌کوزه‌اش اول از همه جمع شود همین کارگاه‌های خانگی هستند. یک چیزی را قبل از ادامه بگویم که این کمیسرهای فرهنگی ماموریت و جریانشان با آدم‌های قدیمی‌ای که شاید فقط ازشان جمال میرصادقی باقی مانده باشد و آن ایدهٔ قدیمی کارگاه‌های خانگی در دههٔ شصت و هفتاد که با آذرنفیسی هویت یافت، تفاوت دارد. چون در دوران خصوصی‌سازی شما به راحتی می‌توانید با داشتن گردش مالی برای خودتان «مجوز» تدریس بگیرید. طبقهٔ اول حالا کارگاه‌های خانگی است. مرحله دوم که بالاتر است کارگاه‌های این کمیسرها در موسسات کلی‌تر…

حقیقی: مثل شهر کتاب یا کارنامه یا انواع موسساتی که «چند منظوره» هستند.

بارسقیان: یک سری موسسات دیگر هم هستند که تخصصی هستند مثل «خوانش». می‌گویند ما موسسهٔ «داستان» زده‌ایم. آن‌ها دارند چه سلیقه‌ای را ترویج می‌دهی؟

حقیقی: برخی چهره‌ها از کمیسری کنکور ارشد در موسسات تست کنکور، حالا آمده در میدان ادبی توپ می‌زنند.

بارسقیان: پس تو هم متوجه این موضوع شدی.

حقیقی: آره برخی از این‌هایی که آمده‌اند در کار پداگوژی نویسندگی، معلم کنکور بودند و سر از نقد فیلم درآوردند و این روزها به خاطر کافه‌نشینی و بُر خوردن در این محافل دارند این کارها را انجام می‌دهند. تو دیگر خودت ببین سیالیت این شکل از مهندسی فرهنگی چقدر هوشمندانه‌است… یک طبقهٔ چهارمی هم هست.

بارسقیان: نگو دانشگاه‌ها…

حقیقی: اتفاقاً دانشگاه‌ها…

بارسقیان: باور کن بررسی این یکی خود سازوکار متفاوتی می‌طلبد… اما واردش نشویم.

حقیقی: باشد. به فضای غیرآکادمیک می‌پردازیم چون فعلاً تاثیرگذارتر است. این سلسله مراتب کمیسرهاست برای من. کمیسرهای خانگی، کمیسرهای آزاد و سر کمیسرهای که سازمان درست کردند. کمیسرهای خانگی تا حدی طعنه به آجودان‌ها می‌زنند. آجودان‌هایی که دوست دارند ادای کمیسر در بیاورند و یک سری نوجوان دور خودشان جمع می‌کنند.

بارسقیان: این موسساتی که همیشه درشان داستان‌نویسی نوعی پانویس است و کشکول هستند… مشکل اساسی‌شان عدم بروز است. خانگی‌ها کم و بیش بروز دارند.

حقیقی: تو یک سرکمیسر داری که گلوگاه‌های نشر و تولید دستشان است. صفحه دارند در روزنامه‌های پرتیراژ. آن‌هایی که با تهیه‌کننده‌های فیلم‌های سینمایی زدوبند دارند. مدیرتولیدهای تئاتر. کسانی که دارند تعلیم می‌بینند که مدیرتولید آثار تصویری در شبکه نمایش خانگی باشند. این‌ها ترویج دهندهٔ ارزش‌ها و شمایل‌های جامعه آرمانی نئولیبرال هستند. از سریال‌های شبکهٔ خانگی تا رمان‌ها همگی در زمین نئولیبرالیسم هستند. بازنمایی‌ها را بررسی کن: زنان در فست‌فود، زنان در آسانسورهای برج‌های چندین طبقه، زنان سوار ماشین شاسی بلند، زنان در گالری‌های خصوصی… شما هیچ‌وقت نمی‌بینی زنان مسئلهٔ فضا را داشته باشند. در واقعیت، زنان در فضاهای عمومی همگی مشکل دارند و شما این مورد را نمی‌بینی. تفکیک جنسیتی دارید. شما رمانی دربارهٔ به استادیوم نرفتن زن‌ها نداری. این همه مسئله ایجاد کرده این تفکیک جنسیتی. اما بازنمایی‌ها از زنان این است که همه راضی هستند و مسائل همه کشمکش‌های شخصی و عاشقانه است. داستان‌ها همین است. فقط یک کتاب از کتایون سنگستانی به نام جلبک بود که شخصیتش معضلش شغل بود که هیچ توجهی بهش نمی‌شد، ولی ما رمان‌هایی داریم که تحسین می‌شود مثل غروبدار. رمانی که نه زمانش معلوم است نه طبقه‌اش نه هیچی… حتی مسئله مرکزی کتاب یک دالِ فاقد دلالت است.

بارسقیان: همین خانم مرعشی. هر طور حساب می‌کنم می‌فهم چرا این را باد می‌کنند؟ حتی سعی می‌کنند با یک ترجمه‌به ایتالیایی رنگ «جهانی» بودن هم به کتاب بدهند.

حقیقی: در داستان مرعشی مسئلهٔ زنانش این است که نمی‌توانند بالغ شوند. زنان نابالغی که باید به ادیپ همیشه پناه ببرند. ادیپ در معنای ژیل دلوزی. اینجا هم رونوشت بزنیم به آقای خلیل دِرمنکی جهت اطلاع چون خیلی به دلوز علاقه‌مند هست.

بارسقیان: آخ گفتی خلیل…

حقیقی: نمی‌دانم چطوری کسی که به ژیل دلوز علاقه‌مند است از کتاب‌های خانم محب‌علی خوشش میاید.

بارسقیان: عطف به گفتگوی قبلی. دِرمنکی برایش سوتفاهم ایجاد شده بود که گویا ما بهش گفتیم جناحی هست.

حقیقی: نه نگفتیم.

بارسقیان: می‌دانم ولی به نظرش «این طوری برداشت می‌شد.» من همینجا اعلام می‌کنم چنین چیزی نیست. منظورمان دوستی ایشان با حضرات جناحی‌ای بود که در گفتگوی قبلی بهشان اشاره کردیم. [خنده] بگذریم…

حقیقی: [خنده] آره بگذریم. ولی خلیل عزیز بدان و آگاه باش که ما همیشه به یادت هستیم.

بارسقیان: واقعاً! خب سوال تو خیلی عمیق‌تر از این است. قطعاً یکی از جاهایی که کمیسرهای فرهنگی دارند در آن به شدت فعالیت می‌کنند و به نظرم فعالیت منحرف و مخربی هم هست، همین بحث آموزش و کارگاه‌های داستانی است.

حقیقی: این‌ها همین موتیف‌ها که گفتیم را انتقال می‌دهند.

بارسقیان: این‌ها وقتی به خودشان می‌رسند، مثلاً آقای چهل‌تن، مهم‌ترین ارجاعش به خود است. «من را در سطح کلان بخوانید.» تمام شاگردها می‌روند و کتاب‌هایش را می‌خرند. این طوری یک تیراژ مازاد برای خودشان هم پیدا می‌کنند.

حقیقی: یک کسب‌وکار است. چیزی از طرف چتر جریان «جهانی‌سازی» برای همه باز شده.

بارسقیان: با چهارتا شعار قشنگ واردش می‌شوند و اتفاقاً منافاتی هم با قانون ندارد. شعار اول مستقل بودن است. به یک سری ارزش‌های کلی و انتزاعی انسانی هم پایبند هستم. بابت همچین چیزی می‌توانی کسب‌وکار خوبی به دست بیاوری. از موسسات حافظ وضع. کمیسیون‌های بالایی که این جماعت فقط بابت «حرف» زدن می‌گیری.

حقیقی: بله آدم‌هایی مثل همین آقای طلوعی که قبل‌تر هم درباره‌شان صحبت کردیم. کمیسر واژهٔ بهتری از کارمند فرهنگی است. کمیسر فرهنگی نئولیبرال هستند.

بارسقیان: و بروز بیرونی‌هم برایشان همین انتشار کتاب به شکلی عملاً توریستی است.

حقیقی: نویسندهٔ ایرانی مسئله‌اش این است که چه نیازی دارد بیاید به «شوآفِ» سطحی‌ای به اسم پونته 33 تَن بدهد که این وسط یکی هم بشود مترجم و کتاب‌ها را ارائه بدهد. آن هم در شرایطی که مطمئناً خود مولف از نظر مادی چیزی دستش را نگرفته. وگرنه فقط دلخوش به این هستند که کتاب ما جایی در اروپا منتشر شده.

بارسقیان: یک بار شنیدم که یکی از همین دوستان که کتابی هم آنجا داشت به مسخره گفت کتاب چاپ کردن این شکلی در همین ایتالیا مثل کتاب چاپ کردن در یکی از شهرستان‌های ایران است. باور کن… اما از این گذشته اینکه می‌گویی چه نیازی دارند که تن بدهند یا نه را من بی‌تعارف می‌گویم «روانشناسی آدم حقیر». این ترکیب کلمات برای من معنی دارد. خودت شاید دلت بخواهد جواب من را بدهی…

حقیقی: من دلم نمی‌خواهد دچار لنز روانشناسی بشوم. این را بازتر می‌بینم و می‌گویم از چند سال پیش مدام دربارهٔ این که ما باید جهانی بشویم صحبت شده در ادبیات. این انگیزه از آن دغدغهٔ اشتباه جهانی شدن می‌آید.

بارسقیان: بله انگار اینجا سقف مخاطب هزار تا ده هزار نفره را زده‌ایم حالا بدو رو می‌رویم به سوی آسمان‌ها. که باز هم از تحقیر می‌آید. قبول نکن. اما خب حالا گیرم خواستی جهانی بشوی، در «فلورانس» چرا؟ هشتمین شهر ایتالیا؟ خودت را فیلم کرده‌ای؟ از تهران. از یک کلانشهر می‌روی در یک شهرستان ایتالیا؟ خب این تحقیر نیست؟ بله درست است که انتشار کتاب به «زبان ایتالیایی» با طرح جلدی انصافاً خوب ـ البته در حد کتاب‌های کودک و نوجوان، برای تمامی مردم ایتالیایی زبان است ولی خب انتشار کتاب در بیرجند هم به زبان فارسی برای تمامی فارسی زبانان جهان است. که چی؟ شکل تبلیغاتچی‌گری این جماعت در خود فلورانس برایم بسیار خنده‌دار است. آن‌ها می‌روند که از زیست انسان معاصر ایرانی بگویند؟ والله در همین بررسی که خودت داشتی دیدیم سطحی‌ترین و کمترین دغدغه‌های «انسان معاصر ایرانی» را دارند بازنمایی می‌کنند. یک دروغ در دروغ. چه خبر است واقعاً؟ برای ایتالیایی‌ها نوعی استعمار است و برای ایرانی‌ها نوعی تحقیر.

حقیقی: یک وقتی هست کار آقای محمود دولت‌آبادی در آلمان منتشر می‌شود. خانم زویا پیرزاد در فرانسه کتابش منتشر می‌شود. ببین علت در فرانسه کریستوف بالایی است، علت دیده شدن کتاب‌آقای دولت‌آبادی بهمن نیرومند است. علت در واقع مترجم این کتاب‌هاست که آشنایی دارند با تاریخ و فضای روشنفکری ایران و در غرب هم بُرش دارند.

بارسقیان: ربطی ندارد. من جواب سالمی نگرفتم…

حقیقی: من می‌گویم این رفتار از سر ناآگاهی و هیجان‌زدگی است. باید بدانیم نیازمند یک سری پیش‌نیاز است…

بارسقیان: تمامش یک سفر توریستی است. بعضی از این نویسندگان که کتاب چاپ کرده‌اند عمری در سفرهای توریستی بودند. گواهشان هم صفحات شبکه‌های اجتماعی‌شان. مردم بروند ببیند دیگر. این دوستان نیاز توریستی دارند. بعضی‌ها هم هستند که خیلی توریست نبوده‌اند ولی به مدد همین انتشار کتاب‌ها یک سفری هم می‌روند. به نظرم هم درست نیست این را بندازیم گردن مترجم. در این وضعیت مترجم فقط کارچاق‌کن است.

حقیقی: یعنی آقای بهمن نیرومند کارچاق‌کن آقای دولت‌آبادی بوده؟

بارسقیان: نه. شما یک نویسنده را انتخاب می‌کنی و باهاش پیش می‌روی…

حقیقی: خب این رابطه سالم است و درش دغدغه‌ای نهفته.

بارسقیان: نه اینکه تو از یک تیم دست‌چین شده که مرکزش هم شهرکتاب است یک سری کتاب خاص را در نظر بگیری و با هم انتخاب کنی و اسمش را هم بگذاری بازنمایی انسان معاصر ایرانی. آن هم بدون تنوع واقعی در شکل نگاه و بازنمایی‌ها.

حقیقی: همه کتاب‌ها زیر دویست صفحه.

بارسقیان: آره. ولی حتی آنجا هم بین خود این اعضای محترم نوعی گزینش سوم وجود دارد. در همین ترجمه‌ها نوعی تبعیض است.

حقیقی: وقتی همهٔ اجناس شبیه هم هست، شاید نورچشمی‌ها سود بیشتری داشته باشند.

بارسقیان: این هم هست.

حقیقی: این آقای جاکامو لئوپاردی! که مترجم این کتاب‌هاست در مصاحبه‌هایش از یک سری آدم اسم می‌برد. این یعنی خط و ربطش مشخص است. نیامده برود سراغ نشرهای متنوعی که هستند. برای جستجو و تحقیق نیامده.

بارسقیان: بله اینکه درست است. خط مشخص است. از همان «شهر کتاب» می‌آیند و نوعی دادوستد درونی خودشان است. در نهایت به نظرم این جور بچه‌ها در نوع خودشان حتی نوعی ایجاد بن‌بست جدید است. کتابی که منتشر می‌شود دچار دگرگونی نمی‌شود. یک بار چشم و گوش انگلیسی‌زبان‌ها بابت این کتاب‌ها نجنبیده. دگردیسی ندارند. یک بن‌بست است.

حقیقی: این کتاب‌ها قائم به ذات نیستند. خرجشان از خود کتاب‌ها در نمی‌آیند. این مسئله است.

بارسقیان: پس ادبیات جهانی ما همان‌هایی هستند که بودند. محمود دولت‌آبادی و پیرزاد و بقیه… نه این جماعت.

حقیقی: همین گِرَنت‌های چاپ کتاب در ترکیه هم همین است. این هم کمکی نمی‌کند. آن هم بن‌بست است.

بارسقیان: این به نظرم فقط یک خط رقابت موازی کودکانه است با همین پونته 33.

حقیقی: کتابی که خرج خودش را در نمی‌آورد ارزش ترجمه شدن ندارد. این مسئله باید برای ما محرز شود…

بارسقیان: بعضی از این کتاب‌ها در کشور پرفروش بودند.

حقیقی: ولی چرا در ایتالیا مدام چاپ نخورد همین کتابِ پاییز فصل آخر سال؟ چون آن لُجستیک تبلیغاتی ناشرش در فلورانس را ندارد.

بارسقیان: وقتی کتاب آنجا چاپ می‌شود یعنی اصلاً قرار نیست چنین اتفاقی بیفتد. فلورانس، رُم نیست. بیرجند هم تهران نیست.

حقیقی: ولی مسئلهٔ من برعکسِ تو که نشر و شهر است، مترجم است. کریستوف بالایی و بهمن نیرومند با این بچه‌های که سال سوم ادبیات فارسی هستند در خارج و با این آقای جاکومو لئوپاردی فرق می‌کنند.

بارسقیان: این را نمی‌دانم…

حقیقی: حدس می‌زنم می‌تواند در حد پروژه‌های دانشجویی هم باشد.

بارسقیان: خب…

حقیقی: خب حالا یک سوال از خودت بپرسم؟

بارسقیان: نه. می‌دانم چه می‌خواهی بپرسی! «کتاب یکشنبه کجا نوشته شد!»

حقیقی: خودت می‌دانی.

بارسقیان: این سوال سطحی و بی‌انصافانه است. تمام شد آن دوران. فقط متاسفم برای کسانی که هنوز یک چیز را نفهمیدند. هر کدام از این آدم‌هایی که کتاب منتشر کرده‌اند در این سال‌ها ـ چه آن جریان شهرکتابی چه غیرش ـ خودشان باید بتوانند از موتیف‌های ذهنیشان گذر کنند، به این آگاه شوند که اگر روزگاری نسبت به جهان اطرافشان ناخودآگاه بودند، امروز وقتش است آگاه شوند، همگی می‌توانند وارد میدان سازهٔ امر نو شوند. در برای همه باز است. اگر این اتفاق بیافتد در اثر خودآگاهی، فهمشان را پیشرفت داده‌اند، پس دلیل ندارد تا ابد در همان چهارچوبی بمانیم که یک بار n سال پیش بوده‌ایم یا فکر می‌کردیم درست بوده است. این مهم است. در ضمن من هیچ‌وقت داستانم این نبوده که از مادرم قهر کنم و بروم پیش آقای شهسواری یک کتاب بنویسم و تمام. سابقه‌ام مشخص است و صد البته که اینجا هم قرار نیست حدیث نفس بگویم.

حقیقی: نه قرار نیست. ولی سوال پرسیدم دیگر.

بارسقیان: خب من که گفتم. اما یادمان نرود ما هنوز جوابمان را کامل نگرفته‌ایم و همچنان این جریان نیاز به بررسی بیشتر دارد. حالا سوال آخرم این است… یعنی این موضوعی است که هیچ‌وقت درک نکردم؛ چرا این کمیسرها اتفاقی برایشان نمی‌افتد؟ همیشه سر جایشان هستند…

حقیقی: چون ضرورت و اهمیتشان را کمیسرهای فرهنگ محافظه‌کار ایجاد می‌کنند و اجازه نمی‌دهند بیهودگی‌شان رخ بنماید. همدیگر را تقویت می‌کنند اما بهتر است همینجا این بحث را فعلاً تمام کنیم.

--

--