او امامِ جمعه نبود…
روحالله رشیدی
آنها که مستمع خطبههایش بودهاند، گواهی میدهند که او، برای اسقاط تکلیف، خطبه نمیخواند. خطبههایش، «بخشنامه»ای هم نبود. آنچه میگفت، همانی بود که فهمیده و ادراک کرده بود؛ چه آنجا که از «تقوا» سخن میگفت و چه آنگاه که مسائل روزمرهی مردم را به تحلیل مینشست، سادگی، صراحت و صداقت و البته مردمداری از کلامش میبارید. بیدلیل نیست که هنوز هم بسیاری از مردم تبریز، نوارهای صوتی خطبههای نمازجمعهی آن دوره را نگه داشتهاند.
وقتی نمایندهی امام و امام جمعهی شهری مانند تبریز، در خطبههایش از برخورد ناشایست کارکنان فلان اداره با مراجعین انتقاد کرده و هشدار شدیداللحن میدهد به آنها که حال مردم را رعایت کنند، طبیعی است که مردم هم با امام جمعهشان همراه و همدل شوند. اصولاً در خطبههای او، «مردم» نقش اول را دارند. نه اینکه شعار مردمداری بدهد برای بازارگرمی و مریدپروری؛ باورش بود که «مردم ولینعمتان انقلابند».
با مردم چنان سخن نمیگفت که درنیابند حرفش را. سادگی ادبیات و کلامش، درست همانند مرادش، امام، بود. او با آنها زندگی میکرد؛ میرفت در مجمعشان؛ میفهمید و ادراک میکرد مردم را و سپس، آنها را بازتاب میداد از محراب نماز جمعه.
او فقط امامِ «جمعه» نبود که یک روز در هفته برای برگزاری یک مراسم به مصلی بیاید و کارش را همین بداند و برود سراغ زندگیاش.
او امامِ «هر روز» بود برای مردم آذربایجان. عرصهای از زندگی مردم نبود که او در آن غایب باشد. مگر ممکن بود مردم درگیر مصائب باشند و او در سفر؟
آیتالله، به خوبی دریافته بود که نماز جمعه کانون انقلاب اسلامی است؛ بنابراین این فرصت عظیم را به راحتی از دست نمیداد. این مراسم بزرگ را قدر میدانست و باری به هر جهت به مصلی نمیآمد. خطبه نمیخواند که خطبه خوانده باشد! هر خطبهاش، معطوف به هدفی و گشایندهی گرهی بود.
نماز جمعه برای مخاطبانش، «عادت» نبود که اگر نباشد فقط دلتنگ شوند. آنجا محل تجمع انقلابیون برای پیش بردن کشتی انقلاب بود در کوران حوادث؛ محل قرار بود برای تدبیر امور.
کسی نبود که در هنگامهی خطر، به کنج عافیت بخزد و از مهلکه بگریزد. رویدادهای فتنهگونِ مربوط به حزب خلق مسلمان را مگر میشد بدون او حل و فصل کرد. اگر او نیز میخواست جانش را برداشته و از میدان عقب بنشیند، تردید نباید کرد که پای انقلاب اسلامی، به ضرب انقلابیونِ جعلی لنگ میشد. وارد آن مهلکهی سخت شد در حالیکه کهنسال بود و دهها دستاویز شرعی و اخلاقی داشت برای رفع تکلیف از خود. اما حتی برای یک لحظه نیز تردید نکرد در فرمان امامش. به تبریز آمد؛ شهری که آن روزها چشم ضدانقلاب به حوادثش دوخته شده بود تا که شاید از دل درگیریهایش، روزنهای بیابند برای نفوذ در بدنهی انقلاب و عقیم گذاشتن این جریان مبارک.
ضدانقلاب، آنچنان عنانگسیخته و از خود بیخود شده بود که خشونت را در شدیدترین شکلش، برای شکست جریان حزبالله، برای خود مباح میدانست، آتش زدن محراب نماز جمعه و ریختن خون حزباللهیها برای زهر چشم گرفتن از طرفداران امام خمینی(ره)، کارگر نیفتاد. چون آیتالله کسی نبود که به این راحتیها عرصه را خالی کند.
او ماند و تاوانش را داد البته. عقدهای که ضدانقلاب از او به دل داشتند، آنها را به جنایت بزرگ واداشت. وقتی از این آیتاللهِ کهنسال شکست خوردند، ناجوانمردانهترین راه را برای عقدهگشایی انتخاب کردند؛ «ترور». آن هم در محراب نماز.
جاوادنگی نماز جمعه در جمهوری اسلامی، به برکت آن محراب خونین و محرابهای خونین است. اگر امثال مدنی نبودند، شاید برای من و امثال من، نماز جمعه نیز چیزی بیش از یک دید و بازدید دوستانه و اندکی وقتگذرانی، نبود. وقتی به یاد بیاوریم که برای حفظ سنگر نماز جمعه، چه خونها ریخته شده، به خود اجازه نمیدهیم که این فرصت بزرگ را، صرفاً برای سلام و علیک تلف کنیم.
او فقط امامِ «جمعه» نبود… او امامِ هر روزِ مردم آذربایجان بود..