Akhavan Sales Poem — Chavoshi — چاووشی

Heritage Web
Heritage Digest
Published in
6 min readApr 9, 2024

Akhavan Sales, born in Mashhad, Iran, was a leading Persian poet and a pioneer of Free Verse in Persian literature, known for blending traditional styles with modern themes.

  1. Chavoshi (چاووشی) by Akhavan Sales w/ Transliteration
  2. Meaning of the Poem in English
  3. Meaning of the Poem in Farsi
  4. Iranian Community
Image generated with AI for this poem

1) Chavoshi (چاووشی) by Akhavan Sales

Take a minute to read this beautiful poem by Mehdi Akhavan Sales in Farsi (Persian). The transliteration of the poem is there to help you read the words in Farsi.

This poem by the Persian poet Akhavan Sales explores the journey of life and the choices we face along the way. It depicts travelers setting out on paths that symbolize different life philosophies and outcomes, from indulgence and ease to struggle and introspection. Sales delves into themes of existential despair, the search for meaning, and the inevitable confrontation with mortality, urging readers to embrace the journey despite its uncertain destination.

بسان رهنوردانی كه در افسانه ها گویند
گرفته كولبار زاد ره بر دوش
فشرده چوبدست خیزران در مشت
گهی پر گوی و گه خاموش
در آن مِهگون فضای خلوت افسانگیشان راه می پویند
ما هم راه خود را می كنیم آغاز

سه ره پیداست
نوشته بر سر هر یك به سنگ اندر
حدیثی كه اش نمی خوانی بر آن دیگر
نخستین : راه نوش و راحت و شادی
به ننگ آغشته ، اما رو به شهر و باغ و آبادی
دودیگر : راه نيمش ننگ ، نیمش نام
اگر سر بر كنی غوغا ، و گر دم در كشی آرام
سه دیگر : راه بی برگشت ، بی فرجام
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی كه می بینم بد آهنگ است

بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر كجا آیا همین رنگ است؟

تو دانی كاین سفر هرگز به سوی آسمانها نیست
سوی بهرام ، این جاوید خون آشام
سوی ناهید ، این بد بیوه گرگ قحبه ی بی غم
كه می زد جام شومش را به جام حافظ و خیام
و می رقصید دست افشان و پاكوبان بسان دختر كولی
و اكنون می زند با ساغر مك نیس یا نیما
و فردا نیز خواهد زد به جام هر كه بعد از ما
سوی اینها و آنها نیست
به سوی پهندشت بی خداوندی ست
كه با هر جنبش نبضم
هزاران اخترش پژمرده و پر پر به خاك افتند

بِهِل كاین آسمان پاك
چرا گاه كسانی چون مسیح و دیگران باشد
كه زشتانی چو من هرگز ندانند و ندانستند كآن خوبان
پدرشان كیست ؟
و یا سود و ثمرشان چیست ؟

بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بگذاریم
به سوی سرزمینهایی كه دیدارش
بسان شعله ی آتش
دواند در رگم خون نشیط زنده ی بیدار
نه این خونی كه دارم ، پیر و سرد و تیره و بیمار
چو كرم نیمه جانی بی سر و بی دُم
كه از دهلیز نقب آسای زهر اندود رگهایم
كشاند خویشتن را ، همچو مستان دست بر دیوار
به سوی قلب من ، این غرفه ی با پرده های تار
و می پرسد ، صدایش ناله ای بی نور
كسی اینجاست ؟
هَلا ! من با شمایم ، های ! … می پرسم كسی اینجاست ؟
كسی اینجا پیام آورد ؟
نگاهی ، یا كه لبخندی ؟
فشار گرمِ دستِ دوست مانندی ؟
و می بیند صدایی نیست ، نور آشنایی نیست ، حتی از نگاه مرده ای هم رد پایی نیست
صدایی نیست الا پت پت رنجور شمعی در جوار مرگ
ملول وبا سحر نزدیك و دستش گرم كار مرگ
وز آن سو می رود بیرون به سوی غرفه ای دیگر
به امیدی كه نوشد از هوای تازه ی آزاد
ولی آنجا حدیث بَنگ و افیون است — از اعطای درویشی كه می خواند
جهان پیر است و بی بنیاد ، ازین فرهادكش فریاد
وز آنجا می رود بیرون ، به سوی جمله ساحلها
پس از گشتی كسالت بار
بدان سان باز می پرسد سر اندر غرفه ی با پرده های تار
كسی اینجاست ؟
و می بیند همان شمع و همان نجواست

كه می گوید بمان اینجا؟
كه پرسی همچو آن پیر به درد آلوده ی مهجور
خدایا به كجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ی خود را؟

بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بگذاریم
كجا؟ هر جا كه پیش آید
بدانجایی كه می گویند خورشید غروب ما
زند بر پرده ی شبگیرشان تصویر
بدان دستش گرفته رایتی زربفت و گوید : زود
وزین دستش فتاده مشعلی خاموش و نالد دیر
كجا ؟ هر جا كه پیش آید
به آنجایی كه می گویند
چوگل روییده شهری روشن از دریای تردامان
و در آن چشمه هایی هست
كه دایم روید و روید گل و برگ بلورین بالِ شعر از آن
:و می نوشد از آن مردی كه می گوید
“چرا بر خویشتن هموار باید كرد رنج آبیاری كردن باغی كز آن گل كاغذین روید ؟”
به آنجایی كه می گویند روزی دختری بوده ست
كه مرگش نیز چون مرگ تاراس بولبا
نه چون مرگ من و تو ، مرگ پاك دیگری بوده ست
كجا ؟ هر جا كه اینجا نیست
من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم
ز سیلی زن ، ز سیلی خور
وزین تصویر بر دیوار ترسانم
درین تصویر
عُمَر با تازيانه ی شوم و بی رحم خشایرشاه
زند دیوانه وار ، اما نه بر دریا
به گُرده ی من ، به رگهای فسرده ی من
به زنده ی تو ، به مرده ی من

بیا تا راه بسپاریم
به سوی سبزه زارانی كه نه كس كشته ، ندروده
به سوی سرزمینهایی كه در آن هر چه بینی بكر و دوشیزه ست
و نقش رنگ و رویش هم بدین سان از ازل بوده
كه چونین پاك و پاكیزه ست
به سوی آفتاب شاد صحرایی
كه نگذارد تهی از خون گرم خویشتن جایی
و ما بر بیكران سبز و مخمل گونه ی دریا
می اندازیم زورقهای خود را چون کُلِ بادام
و مرغان سپیدِ بادبانها را می آموزیم
كه باد شُرطه را آغوش بگشایند
و می رانیم گاهی تند ، گاه آرام
بیا ای خسته خاطر دوست ! ای مانند من دلكنده و غمگین
من اینجا بس دلم تنگ است

بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی فرجام بگذاریم

2) Meaning of Poem in English

This poem by Akhavan Sales describes a journey through life, presenting choices and paths with varying consequences. The poet speaks of three distinct routes at the outset, symbolizing different life experiences ranging from ease and disgrace to turmoil and fame, and finally, a path of irreversible decisions and uncertain outcomes. Akhavan Sales invites the reader to embark on the most daunting path, suggesting a search for truth beyond conventional rewards or societal norms.

Akhavan Sales reflects on the emotional and existential struggles inherent in this journey. The imagery of carrying burdens, choosing paths, and confronting the disillusionment with worldly pleasures and pains speaks to the universal quest for meaning. The poet expresses a deep sense of entrapment and yearning for escape, highlighting the contrast between the ephemeral nature of fame, pleasure, and material success and the pursuit of a more profound, albeit uncertain, destination.

The closing verses of the poem by Akhavan Sales evoke a call to action despite the inevitability of death and the futility of worldly endeavors. There’s a poetic resignation to life's imperfections and an act of courage to seek a realm of purity and renewal beyond the known confines. This journey, marked by introspection and a desire to transcend the mundane, encapsulates the human condition’s complexities and the eternal search for a place of true belonging and peace.

3) Poem’s Meaning in Farsi

4) Iranian Community

Stay connected with Iranian communities through the Heritage Web network.

--

--

Heritage Web
Heritage Digest

On Medium we write about the world's food, culture, and history. Off Medium we help people stay connected with their communities https://linktr.ee/heritageweb